خلاصه ماشینی:
"اینجا دیگر قابیل جزء اوضاع و شرایط بیرونی نیست، بلکه خودش هم یکی از اجزاء وضعیت تراژیک موجود است و گرچه برادرش هابیل را میکشد، اما خودش نیز از لحاظ روحی و روانی از پای درآمده و فقط جسمش زنده است که آن را همچون باری و یا بهتر است بگوییم همچون تابوتی برای روحش، با خود به همه جا میبرد: «من از درد به خود خواهم پیچید، من خواب نخواهم داشت، چهارزانو در کنجها خواهم نشست، سر در گریبان، در کنجها خواهم ایستاد به گدایی» (صفحه 70) نکته قابل تأمل در ارزیابی این نمایشنامه آن است که «کوفکا» به هیچ وجه قصد شخصیتپردازی ندارد، زیرا این کاراکترها قبلا در تاریخ خلقت به همه معرفی شدهاند.
او فقط زمینه را عوض میکند و آنها را به دوران خودش میآورد، زیرا میداند که در چنین دورانی و با چنین داستانی، هزاران نمونه از «برادرکشی» وجود دارد و دیگر جایی برای معصومیت بشر نمانده است، از اینرو «کوفکا» به عوض انتخاب «یک بره» برای تمثیل مرگ معصومانه و یا قربانی شدن، از یک گوساله استفاده میکند تا منتسب شدن رویداد تراژیک نمایشنامه را به هر اتفاق قابل دریغی غیر ممکن سازد، نکته قابل تأویل دیگر هم این است که با اینکه شخصیتهای این نمایشنامه در رابطه با دورانشان معمولا باید مسیحی یا یهودی باشند، اما هیچ اشاره مستقیمی به خدا نمیکنند و این نشان میدهد که بیاعتقادی هم یکی از علل چنین مجلس «برادرکشی» و نیز حدوث فجیعترین حادثه تراژیک آن دوران، یعنی جنگ جهانی اول است."