چکیده:
ظهور دین مبین اسلام همچون بهار آسمانی، خزان جاهلیت را پس میزند؛ اما پس از رحلت آخرین پیامبر برگزیده، خزان
جاهلیت، خزیده خزیده دیگر بار به جان گل و ریحان باغ اسلام میافتد. برگهای سرخ بر زمین میغلتند تا اینکه حضرت
سیدالشهداء پاسداری از باغ داغدیدهی اسلام را از نو، کمر همت میبندد و با خون مقدس خویش و خانواده و یارانش، رسم
شکفتن و از حق گفتن را برای همیشه بیمه میکند.
خلاصه ماشینی:
بالاترین و والاترین نغمهای که از تار جان حسین(ع) به گوش اهل هوش میرسد آزادگی است و این آزادگی را در خدمت دین بر حق جد گرامی خویش قرار دادن: آزادگی به سلطنت جم برابر است دست زکار رفته به خاتم برابر است گردی است خط یار که چون خاک کربلا در منزلت، به خون دو عالم برابر است هر حلقهای که نیست در او ذکر حق، بلند در چشم ما به حلقهی ماتم برابر است ما آبروی خویش به گوهر نمیدهیم بخل بجا به همت حاتم، برابر است ما همچو غنچه از دل پرخون خویشتن داریم گوشهای که به عالم برابر است دلهای داغدار بود کعبهی امید شورابهی سرشک، به زمزم برابر است نقد حیات در گره غنچه بسته است عمر گل شکفته به شبنم، برابر است چون سرو، تازه روی نباشد تمام عمر؟ بیحاصلی، به حاصل عالم برابر است از سینه هر دمی که برآید به یاد دوست صائب!
«صائب» سالار کربلا راه دست یافتن به عمر جاوید را پی میگیرد و خود و یاران گزیدهاش سروسان پای در این راه مینهند و خرامان و «رقص کنان» به زیر «شمشیر غم» دوست میروند: زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت وانکه شد کشتهی او، نیک سرانجام افتاد «حافظ» نیک سرانجامی و نام شکوهمند ابدی، خونبهای حسین(ع) و دیگر سروهای راست قامتی است که در سروستان کربلا، شکوفایی جاوید را به نمایش میگذارند و پائیز اموی را برای همیشه با تبر ریشخند و استهزا از پای در میافکنند.