خلاصه ماشینی:
"پرسش اول این که آیا اساسا علوم اجتماعی و علومانسانی قابلیت دینیسازی دارند یا نه؟ پرسش دوم این است که پس از پذیرش امکان دینیسازی، روش آن چیست؟ در مورد پرسش اول، اگرچه پاسخ پیشنهادی همچنان به صورت فرضیه است، اما میتوان گفت: اگر دین اسلام، دین پایانی و خاتم است و اگر این دین پایانی، باید دین کامل باشد، که هست، پس باید در تمامی ساحتهایی که مربوط به توصیف، تنظیم و تعدیل رفتار اختیاری و آگاهانهی انسان است، حرفی برای گفتن داشته باشد.
آیا در فرایند اجتهاد فقیهان مسلمان و فتوای آنان، این فتواها هم آزمونپذیر است و باید آزمون شود؟ این فتواها هم نسبت دادن چیزی به دین خدا است، آیا دینی بودن و درست بودن آنها نباید آزمون شود؟ تفاوت میان فتوای فقیهان با نظریهپردازی پژوهشگران در سایر رشتههای غیر فقهی این است که، در باب فقاهت ما یک پشتوانهی درون دینی داریم که بر اساس آن، اگر چه فتواها و دیدگاهها و نظریاتی که فقهای ما ابزار میدارند، همگی یا بخشی از آنها بیانگر احکام واقعی نیستند و بسیاری بیانگر احکام ظاهری است و احکام ظاهری هم چنین نیست که در همه موارد منطبق با احکام واقعی باشد ولی چون کار آنها کاربردی است و این کاربرد در ارتباط با سعادت و شقاوت است و سعادت و شقاوت فقط سعادت و شقاوت این جهانی نیست، بلکه آن جهانی هم هست، خود همان دینی که فقیهان را به اجتهاد فراخوانده و این وظیفه را برای آنان تجویز کرده است، خطاپذیری آنان را نیز نظارت و چارهجویی کرده است."