چکیده:
این مقاله،ترجمه فصل نهم کتاب تاریخنگاری نوین اثر میشل بنتلی است.وی در این کتاب کوشیده است سیر تحول تاریخنگاری غربی را از عهد روشنگری تا روزگار ما به اختصار بررسی کند.3در این فرایند،مقوله روش و روششناسی،نقطه عطف بزرگی است که در پی حرفهای شدن رشته تاریخ و بروز تحولات اجتماعی-اقتصادی در سطحجهان و در واکنش به علم گرایی و رشد علوم دقیقه مطرح شد.
البته مسئله روش در پژوهشهای تاریخی،پیش از این در عهد روشنگری و با ظهور مورخان و متفکرانی،چون هیوم و با دفاع از روشهای پوزیتیویستی(روش تجربهگرایانه علوم دقیقه)مطرح شده بود،اما اکنون اعتبار این روش با گسترش تفکر ایدهآلیستی به حوزه علوم انسانی و بهویژه تاریخ،زیر سؤال رفته است.در نتیجه،متفکران تاریخ به تمایز و تفکیک روش علوم انسانی و تاریخی از روشهای علوم تجربی پرداختند و از یک معرفتشناسی جدید و متفاوت سخن گفتند.پیشگام و پیشتاز این جریان، متفکران آلمانی و در رأس آنها ویلهلم دیلتای بود که بعدها شخصیتهایی چون ویندلبند،لامپرشت، ریکرت،ماکس وبر،کالینگ وود و...راه او را ادامه دادند و نگرش تاریخی را متحول ساختند.
خلاصه ماشینی:
"این کاهش یا کوچک شدن،برخی از قالبهای علمی را فراگرفت اما یک در بیشتر آنها وجود داشت و آن این بود که گذشته به گونهای که در پاریس قرن هجدهم مورد توجه بود به مثابه مجموعهای از مراحل انتقال و قابل پیشبینی نگریسته شود و به روشهای ویکو یا کندرسه که آن را به صورت چند دوره محدود در نظر میگرفتند،کمتر توجه میشد.
این مسئله که مارکس نظریهپردازی است که بیش از همه معاصرانش اندیشه تاریخی را شکل داده است،تناقضآمیز به نظر میرسد،زیرا او هرگز هیچ اثر جدی تاریخی جز کتاب سرمایه4(کاپیتال)را ننوشت(اثری که به سال 1868 در آلمان انتشار یافت و در 1887م بهانگلیسی ترجمه شد)که باید آن را به مثابه تاریخ جامعه صنعتی تلقی کرد.
در این رویکرد،کشور آلمان بهگونه خاصی متمایز میگردد و ما را ترغیب میکند تا دو بستر اصلی را در حیات روشنفکری آلمان شرح دهیم:نخست،موج بزرگ اقتصادی که ویژگی بارز سالهای پس از 1870م است و به ایجاد سبکی از تاریخ اقتصادی منجر شد که نمونههای مشابه آن،از جمله مکتب انگلیسی ویلیام کانینگهام3و دبلیوجی آشلی4در آن راه توفیقینیافتند،دوم،یورش«علمگرایی»به حوزه روش بود که به صورت مستقیم،نفوذ خود را در اغلب مؤسسات نیرومند فلسفی اروپا اعمال میکرد و همچنان میراث ایدهآلیستی آن را میشکافت.
شد وی مباحثات ویژهای را درباره روش اقتصادی،تاریخ اقتصادی،فلسفه«ارزش»و نقش تحقیق تاریخی طرح کرد و تفکر آلمانی را در دهه 1890م متأثر ساخت،در نتیجه،وبر به سوی جایگاهی حرکت کرد که این تنش بهجای آنکه رفع شود باقی ماند و او را در موقعیتی قرار داد که به لحاظ زمانی برای او همچون هر نویسنده دیگری کاملا محدود بود."