خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود)راستش این من نبودم که آقای نجابت را پیدا کردم،بلکه ایشان خودشان به سراغ من آمدند!داستان از این قرار بود که من کتابی به نام«طوفان عشق»چاپ کرده بودم که حاصل شوروحال دوران جوانی من بود.
اگر میخواهید او را ببینید،فلان شب بیایید جلسه،و مرحوم نجابت هم آمدند آنجا و در آخر جلسه بلند شدند آمدند پیش من و بیمقدمه فرمودند:«میل داری با ما رفیق بشوی؟»ضمن اینکه خیلی تعجب کرده بودم، گفتم خواهش میکنم و بعد کمکم آشنایی و ارتباط ما بیشتر شد و من فهمیدم که چه توفیقی نصیب من شده است و ایشان چه شخصیت ممتاز و غریبی هستند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)در طی سالهای تدریس آیا سروکاری با ساواک شاه پیدا نکردید؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)چرا،یک بار در سال 1355،وقتی در مرکز آموزش پرستاری شیراز درس ادبیات میدادم، شنیدم که یکی از مدرسین سر کلاس مطالبی دربارهء امام زمان(ع)گفته و ادعا کرده که ایشان ظهور کرده است و شما خبر ندارید.
وضع معیشت شما در ایام معلمی چطور بود و فکر میکنید معلمان امروز هم همان شرایط را دارند؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)حقوق من در اول استخدام با رتبهء یک آموزگاری یکصد و پنجاه تومن بود و چون در جهرم تدریس میکردم،هفتاد تومن هم خارج از مرکز میگرفتم که جمعا 220 تومن میشد.
ولی دلیل تألیف این کتابها به سالهای اول انقلاب بر میگردد که جوانان ما به برکت قیام اسلامی و سخنرانیهای حضرت امام و کتابهای ایشان علاقهء زیادی به شناخت مسایل عرفانی پیدا کرده بودند و گاهی اینجا و آنجا سئوالاتی میکردند."