خلاصه ماشینی:
"به منظور اینکه این براهین به حد برهانی بر اثبات وجود خدا برسند نیز باید ثابت شود که هر پنج سلسله در یک نقطهء همسانی بهم نزدیک میشوند(که عبارت است از محرک اول-علت فاعلی اولی و غیره)و دیگر اینکه نقطهء تلاقی اینها،موجودی است که همهء صفات خدای مسیحیت را داراست.
از همینرو شرایط زیر نیز لازم است: 1)بعلاوه،اگر ما در اولین وهله ندانیم که جنبههایی از شباهت بین"الف"و"ب"وجود دارد،هرگز قادر نخواهیم بود که از"ب"به"الف"برسیم،زیرا که"الف"به سبب تعریف، مستقیما قابل شناخت نیست،و از همینجا شرط دومی خواهیم داشت که:2)مراد از این پرسش چیست که:"وقتی یک موضوع'الف'با ماهیتی مجهول وجود دارد و یک موضوع 'ب'که ماهیتش را میشناسیم نیز وجود دارد،ما بر اساس شناخت خود از ماهیت'ب' دربارهء'الف'چه چیزی را میتوانیم استنتاج کنیم؟"ظاهرا بر این اساس به تنهایی،ابدا هیچ چیز را نمیتوان استنتاج کرد.
با این حقیقت ظاهرا تصنعی که موجودات غیرعاقل،از نظر آکویناس،آنچنانکه تعریف شد،زیر حیطهء قانون درمیآیند،آکویناس یک نکته را بیدرنگ میپذیرد که از آنجایی که قانون عبارت از"عقل و فرمان عمل"29است،تنها در رابطه با مخلوقات عاقله است که میتواند به نحو درستی ارایه شود،زیرا که آنها تنها کسانی هستند که میتوانند ماهیت فعل خود را بشناسند.
در نتیجه توماس به این نتیجه میرسد که مفهوم او از قانون آنچنانکه در تعریف اصلی که در بالا ارایه شد،بیان گردید،تنها در مورد بخش کوچکی از عالم انطباقی کامل و صحیح مییابد،یعنی در میان مخلوقات عاقله،آنهایی از نظر اخلاقی خوب هستند که اوامر قانونی را به نحو اختیاری اجرا میکنند."