خلاصه ماشینی:
"سقراط:عجیب است با دوستان مختلفی که وی دارد آن هم در نزد مرکور!کارتزیوس چه چیزی را میآموزد؟ اوتیدموس:پاسخ سوال تو آسان است.
سقراط:در نزد هراکلس!این موجب شادی روحانیان خواهد شد!نظر آنها عمیق است و کارتزیوس با تیزبینی خود کمک آنها خواهد بود.
حال بگو نظر سوفیستها در مورد او چیست؟ اوتیدموس:پاسخ این سوال هم آسان است.
سقراط:هر چیز غیر از فکر میکنم مورد تردید است؟پس تو کارتزیوس عزیز سنگی هستی که بر تو سایر چیزها را میتوان بنا کرد؟آیا در پیرایوس اینگونه فکر میکنید و سخن میگویید؟عجیب است.
سقراط:آیا نباید از آنچه که ادعا و کشف میکنی قبلا تصویر واضحی داشته باشی؟آیا جریان شناخت را معکوس و سراپا نمیکنی؟آیا افرادی را که با آنها صحبت میکنی مورد تردید قرار میدهی؟ کارتزیوس:البته.
حال آیا معتقدی که من که فکر میکنم هستم؟ کارتیوس:البته این در مورد تو هم صادق است.
سقراط:پس میتوانیم بگوییم چون فکر میکنیم پس هستیم؟و اگر ما و خدا سه نفر باشیم در مقابل زئوس دارای چنین وضعی خواهیم شد؟ کارتزیوس:این مسأله برای من یقینی است.
سقراط:از هیپوکراتس سؤال کن آیا سردرد با درد استخوان تفاوت ندارد؟آیا این تفاوت را ماما،کسی که تو را به دنیا آورده،درک نمیکند؟ کارتزیوس:بله چنین است.
سقراط:آیا فرق تو با دیگران شرط استناد تو به خود نیست و فکر کردن با سردرد و پادرد در نزد مردم تفاوت ندارد؟ کارتزیوس:تو بار دیگر نظم خود را به من نشان دادی.
سقراط:وقتی تو دچار سردرد شدیدی هستی و به چیزی فکر نمیکنی،آیا این سردرد مقدم براندیشیدن تو نیست؟دوست ما اوتیدموس گفت تو بدون واسطه به هر دو آگاهی داری."