چکیده:
یکی از مشکلات مهم نوجوانان و جوانان در جامعه های غربی، پرخاشگری در خانه، مدرسه و اجتماع و هم چنین پرسه زدن در خیابان ها و گرایش به انواع بزهکاری است. البته در جامعه ما نیز نوجوانان و جوانان به نوع دیگری با این مشکل رو به رو هستند.
به راستی وقتی خانواده، خود تا حدودی از سلامت روانی اخلاقی برخوردار است، چه منبع و چه نوع رابطه ای در به وجود آمدن این معضل دخالت دارد؟
به نظر می رسد که بی عدالتی ها و بحران های اقتصادی جامعه، بی توجهی خانواده ها به فرزندان، انعکاس یافتن بحران های اجتماعی به درون خانواده و مدرسه و عدم توجه به نیازها و فرهنگ خاص کودکان، هر یک به نوعی در این امر سهیم هستند اما به نظر ما در این مورد خاص، خانواده سهم به سزایی دارد؛ چون اولا شخصیت اصلی فرزندان تا قبل از شش سالگی - که بیش ترین وقت را در خانواده می گذرانند - شکل می گیرد. در ثانی، در دوران تحصیل نیز فرزندان بیش ترین زمان را با خانواده می گذرانند و لذا همیشه تحت تاثیر آنها هستند.
در واقع در وهله اول، زمانی که والدین به فرزندان خود اختصاص می دهند، اهمیت ویژه ای دارد. در مرحله دوم، رابطه آموزشی آنها می تواند در چگونگی شکل گیری شخصیت اجتماعی - فرهنگی فرزندان موثر باشد. در این جا این نکته قابل تعمق است که گاهی خانواده، مستقیما و گاهی به صورت غیر مستقیم در این امر دخالت می کند. مانند شکل خاص خانواده پرتقالی مورد نظر که بستر مناسبی را برای بزهکار شدن فرزندان مهیا می کند و به این ترتیب، عوامل دیگر یعنی اجتماع، مدرسه و... به راحتی می توانند تاثیر خود را اعمال کنند.
این تحقیق با معرفی نظریه زمان هانری لوفبر (Henri Lefebvre) و نقش رابطه آموزشی والدین در این زمان اختصاص داده شده به فرزندان و نشان دادن چند نمونه موردی، سعی در تبیین تاثیر زمان آموزشی و رابطه آموزشی والدین با فرزندان بر چگونگی شکلگیری شخصتی فرزندان و بزهکاری آنان دارد. مطالعه روی ده ها خانواده - چه به صورت رسمی یعنی مصاحبه های ضبط شده و چه به صورت مردم نگاری یعنی گفت و گوهای دوتانه - ما را در انجام این تحقیق یاری رسانده است.
خلاصه ماشینی:
آنچه به عنوان پیشنهاد میتوان-نه فقط با والدین بلکه با تمامی افرادی که به نوعی در امر آموزش و پرورش با آموزشگیرندگان رابطهء مستقیم دارند-مطرح کرد این است که اولا وجود زمان آموزشی اهمیت خاصی دارد.
با توجه به تعریف ذکر شده میتوان گفت که"زمان"مجموعه لحظاتی مشخص و محدود است که انسان در درون به عمل یا اعمالی دست میزند و در گذر از این عمل، حالتی به وجود میآید که به خاطر معنیدار بودن آن،هم تفاوت بین انسان و حیوان مشخص میشود و هم تفاوت بین انسانها با یکدیگر و نیز تفاوت بین فرهنگها و تمدنهای مختلف.
در نهایت،میتوان گفت که از نظر محققان مختلف،رابطهء آموزشی تعریف یکسانی ندارد؛به عبارت دیگر،رابطهء آموزشی میتواند مثل یک"موقعیت برای برقراری ارتباط"بین عنصر آموزشدهنده و آموزشگیرنده باشد(ژان هوسای،1991)یا به صورت دیگر"تعریف موقعیت متقابل"برگرفته از اندیشهء کنش متقابل نمادی"ژرژ هربرت مید" Gearg) (Herberd Mead یا یک"زمان آموزشی"(رمی هس،1994)معرفی شود.
در اینجا سؤال اصلی این است که چرا تعدادی از والدین در امر نهادینه کردن ارزشهای خود موفق میشوند ولی تعدادی ناموفق باقی میمانند؟ به نظر میرسد که طبق نظریههای بیانشده-مانند نظریهء زمان لوفبر،نظریههای آموزشی و چیزی که رمی هس به عنوان رابطهء آموزشی مطرح میکند-میتوان گفت که عناصر زیادی در موفقیت یا شکست در نهادینه کردن ارزشهای والدین در فرزندان دخیل هستند؛به عبارت دیگر،شرایط یا عواملی که بر این امر تأثیر میگذارند،عبارتاند از: 1-زمان آموزشی:زمانی که والدین به فرزندانشان اختصاص میدهند.