خلاصه ماشینی:
"سومین کتاب شوپنهاور همچون درون مایهاساسیاش حاوی توضیح این قسم منحصر به فردشناسایی است که انسان را از جهانمحسوس در اوبژکتیویته بیواسطه مکانی-زمانیاش و از فردیت خود او فراتر میبرد.
انسان در این تراز تامل[مراقبه]،به خوبی درمییابد که وضعیت و شرط جهان و کل هستی واقعی است زیرا درشناخت ایده،بیواسطگی ایده و اراده میزید و جهان را در مقام واقعیت یافتگی مستقیمتجربه میکند،خود را همچون آن تجلی اراده احساس میکند که جهان نمود توسط آن بهعرصه وجود آمده است.
با این همه انسان نیست مگرقسمی درخشش و تابش4اراده،از اینرو کل جهان نمود(جهان همچون تصور)به واسطه قسم فروتر تجلی اراده است.
آگاهی از خود اراده یا از ایدههای افلاطومی آنکه اراده در جهان محسوسداشته منحصرا به وسیله کوشش برتر تامل هنری که در توان انسان است،به دست میآید.
پس نبوغ همانا شناختن ایده است و شادی هنری که نابغه به این ترتیب تجربهمیکند:اعن از اینکه درباره ایده زندگانی با طبیعت تامل کند یا در اثر هنری،یکی و یکساناست.
زمانی که میگوییم چیزی زیباست،زیرا مردمان منحصرا آن است که منظر آنشناسنده را در تامل خود فرد و اوبژکتیو میسازد و به این ترتیب به وسیله اوبژه،ایده رامیتواند دید.
اگر بپرسیم چیست آن طبیعت درونی که چنان هنری را به نمایش در میآورد؟شوپنهاور پاسخ خواهد داد که هنری از این دست شمار زیادی از تنوعات مایه اصلی«حیات»را نمایان میسازد،و نیز اراده به وسیله انسان به ژرفای خود در طبیعت میرسد.
ایده افلاطونی،وحدتی نیست که ازکثرت ساخته شود بلکه وحدتی است که درون کثرت میافتد،در اندیشه نابغه همچونموجودی زنده عمل میکند و تفکر جدیدی به بار میآورد و بدین سان برای هنر ثمربخشاست."