چکیده:
تامس کوهن، فیلسوف علم معاصر، پیشرفت علم به سوی واقعیت را به هر معنایی که کاملا تعریف شده باشد، به صراحت منکر میشود. در این مقاله سعی شده نشان داده شود که این نگرش کوهن از تز قیاسناپذیری وی ناشی میشود و از آن میتوان به عنوان دلیلی بر ضد واقعگرا بودن کوهن بهره گرفت. پس از آن ضمن تشریح ساحتهای مختلف واقعگرایی نشان داده میشود که کوهن از حیث هستیشناختی واقعگرا بوده و نگرش ضد واقعگرایانهی او در حوزه نظریههای علمی نیز ریشه در نگرش واقعگرایانهی وی در حوزهی تاریخ علم دارد.
خلاصه ماشینی:
"حال بهجاست این پرسش بسیار مهم را مطرح کنیم که آیا میتوان ملاک و معیاری برای ارزیابی میان قرائتهای مختلف از مشاهدات تاریخی ارائه کنیم و مثلا بگوییم که نوع نگرش کوهن به تاریخ علم درست است، یا نوع نگرش کسی همچون جرج سارتون؟ کوهن در برابر این پرسش چه پاسخی میتواند بدهد؟ اگر کوهن قایل به ارائهی چنین معیاری باشد، معیاری که نشان دهد نگرش وی به تاریخ علم بهتر و درستتر از نگرش تاریخنگاران ویگی است، در واقع معتقد است که نگرش وی به تاریخ علم بیش از نگرشهای دیگر مطابق با واقعیت تاریخی است؛ به عبارت دیگر، وی معتقد است که ما اولا میتوانیم از یک «واقعیت تاریخی» صحبت کنیم و ثانیا قادر به درک و فهم این واقعیت یا ارائهی نظریهای هستیم که بیش از بقیهی نظریهها به این واقعیت تاریخی نزدیک باشد و در این صورت، کوهن معتقد به واقعگرایی هستیشناختی و معرفتشناختی نسبت به تاریخ علم است.
اما اگر کوهن قایل به ارائهی معیاری برای ارزیابی میان نگرشهای تاریخی نباشد، باید همانگونه که واقعگرایی معرفتشناختی در حوزهی علم را انکار میکند، واقعگرایی معرفتشناختی نسبت به تاریخ علم را نیز نفی نماید و در این صورت، قرائت وی از تاریخ علم و بالطبع نظریهی پارادایمی وی در فلسفهی علم، حداکثر نظریهای همتراز و همسنگ با نظریههای دیگر در این حوزه است.
استدلال اخیر تنها پس از ارائهی نظریهی پارادایمی کوهن و قراردادن آن در کنار نظریههای پوزیتیویستی و نگتیویستی علم قابل طرح است، حال آنکه کوهن در زمان نوشتن کتاب ساختار انقلابهای علمی، قرائت غیر ویگی از تاریخ علم را مطابق واقع دانسته یا فرض کرده بود، تا توانست فلسفهی علم خود را بر مبنای این نوع تاریخنگاری بنا کند."