خلاصه ماشینی:
"در بخش اول گزارشی از زندگیو اندیشههای اشتراوس آمده است(شامل نمونههایی از تفاسیر اشتراوساز آثار افلاطون و نیز طرحی اجمالی از معنای فلسفه سیاسی نزد وی)تاتمهیدی برای فهم قرائت او از فارابی باشد.
نارضایی از نقد دین نزد این دو متفکر عصر جدیدسبب شد تا اشتراوس به متفکر یهودی موسی بن میمون رجوع کند و ازهمینجا بود که با فیلسوفان مسلمان بویژه فارابی و ابن سینا آشنا شد وسرانجام بدیل خردگرایی مدرن را در خرد سنتی یافت که از سقراطسرچشمه میگرفت.
در دمکراسی تودهها یکی ازخطرناکترین شرایط روانی برای تفکر،حاکم میشود:«فشاری قوی و سازمان نیافته اما فراگیربه منظور همرنگ شدن تمامی افراد بر مبنای برابری»،«پیدایش مکرر و پیگیر تبعیض و تعقیب«غیردولتی»،«از این بدتر و مخربتر گرایشی است در مدارای دمکراتیک به اینکه نخست بهباوری سادهلوحانه تبدیل شود مبنی بر اینکه تمامی دیدگاهها ارزشی برابر دارند(بنابراین نیازیبه بحث پر حرارت،به تحلیل ژرف یا دفاع جسورانه نیست)و بعد در فرایند انحطاط بعدی بهاین باور تبدیل گردد که طالبان بینش اخلاقی متمایز و برتر،راه زندگی متعالیتر،و سنخ برترانسانی،همگی به نوعی طرز تفکری نخبهگرایانه یا غیردمکراتیک دارند پس دیدگاهشانغیر اخلاقی است».
پیش از او هم-فی المثل-نیچه در«سودمندی و ناسودمندی تاریخ برایزندگی»با مسئله تاریخ روبهرو شده است؛اما آیا به راستی شرایط چنان عاری از پیچیدگیاست که تنها«تاریخزدگی مزمن علم غربی»علت استمرار روش و پژوهشهای تاریخی شدهاست؟به علاوه،خواننده اشتراوس خود را از این نظر ناگزیر میبیند که پس از نقد رویکردتاریخی به فلسفه سیاسی در نهایت رجوع به همان سنت فلسفه سیاسی با ضعفها و عیبهایاساسیاش توصیه شده است."