خلاصه ماشینی:
"ما توقع داشتیم که ملتهای بزرگ و جهانگشای نژاد سفید که وظیفۀ رهبری نوع بشر به آنان محول گردیده است و همگان میدانستند که به منافع خود در سطح جهان نظر داشتند و نه فقط پیشرفتهای فنی در راه مهار طبیعت بلکه همچنین ملاکهای هنری و علمی تمدن نیز از تواناییهای ایشان سرچشمه گرفته است؛آری ما توقع داشتیم که این مردمان برای حل کردن سوءتفاهمها و اختلافهایی که بر سر منافعشان دارند،بتوانند راه دیگری بیابند.
آنچه میتواند حصول به چنین نگرشی را تسهیل کند،عبارت است از اینکه ما پژوهش روانشناسانۀ خویش را به دو رابطۀ دیگر با مرگ معطوف کنیم:یکی رابطهای که میتوانیم به انسانهای آغازینو ما قبل تاریخ نسبت دهیم،و دیگری رابطهای که هنوز هم در همۀ ما انسانها وجود دارد اما خود را پنهان میسازد و در ساحتی که برای ضمیر آگاه ناپیداست،یعنی در لایههای عمیق حیات ذهنی ما،جای گرفته است.
بدین ترتیب این پرسش مطرح میشود:آیا این ما نیستیم که باید تسلیم شویم و خود را با جنگ وفق دهیم؟آیا نباید اذعان کرد که نگرش متمدنانۀ ما در خصوص جنگ حاکی از آن است که بار دیگر به لحاظ روانی خرجمان را از دخلمان بیشتر کردهایم و لذا آیا نباید این رویه را کنار بگذاریم و به حقیقت تن در دهیم؟آیا بهتر نیست که در واقعیت و هم در اندیشههایمان برای مرگ جایگاهی درخور قائل شویم و به آن نگرش ناخودآگاهانه دربارۀ مرگ که تا کنون با دقت سرکوب1کردهایم،اهمیت بیشتری بدهیم؟این کار را مشکل بتوان پیشرفتی برای نیل به یک دستاورد متعالی محسوب کرد،بلکه باید گفت از برخی لحاظ یک پسرفت-یا واپسروی-هم هست؛اما این حسن را دارد که حقیقت را بیشتر در نظر میگیرد و زندگی را بار دیگر برایمان تحملپذیرتر میسازد."