چکیده:
<P>تعیین و نقد اندازه و عملکرد حکومت به سبب تنوع آنها،نه تنها در جوامع مختلف بلکه حتی در هرجامعهای در مقاطع متفاوت،نیازمند وجود پایه ای نظری است.پدیدهء حکومت با دانش واژههای دیگری همچون حاکمیت و دولت،ملازم و در هم تنیده است.نقش پایهء نظری کمک به شناسایی و تفکیک آنها از یکدیگر و تبیین رابطهء آنهاست.</P><P> بخش عظیمی از تاریخ تحول حکومت،دولت،و حاکمیت،بهسان سازههای تبیینگر حیات اجتماعی انسانها پیش از این به شدت تحت تأثیر ارادهء شخصی فرمانروایان،افسانهها،و اسطورهها و فاقد بنیانهای خردمندانه بوده است؛لذا از حیطهء نقد خارج بوده اند.تحولات اقتصادی، اجتماعی،و فرهنگی از یک سو و آرمانهای تعالی طلب انسانها در قالب ایدئولوژیهای دینی و انسانگرایانه از سوی دیگر،برای توجه به ارزشهای عدالتخواهانه و جویای توسعه،نهتنها توانایی مردم را که تا همین اواخر رعیت نامیده میشدند،در شناخت و اسطورهزدایی از این مفاهیم سبب شده است،بلکه نقش مشارکت و مسؤولیت آنها را در پیشبرد هدفهای حکومت آشکار ساخته است.</P><P> معرفی این پایهء نظری هدف کانونی جستار حاضر است.بدین منظور،ابتدا دانش واژههای دولت،حکومت،و حاکمیت تعریف و رابطهء آنها با یکدیگر تشریح میشود و پس از آن به نظریهء حاکمیت خوب و ویژگیهای آن بهسان مبنای تحلیل و آسیب شناختی کارکردها و عملکرد حکومت اشاره میشود.</P>
خلاصه ماشینی:
"زمانی بود که حکومت و دولت از هم جدا نبود،لذا مسؤولیت و پاسخگویی برای دولت موضوعیت نداشت،ولی اکنون آنها نیز مشمول قانون میشوند و باید از تمام جوانب حتی نسبت به احکامی که در مقام قضا انجام میدهند حسابدهی داشته،مسؤولیت بپذیرند و در صورت خسارت به افراد در مقابل تصمیمات و اقدامات خود جبران مافات کنند(شوالیه 8731).
حاکمیت با توجه به موارد پیشگفته،عاملی است که کیفیت بقای دولت را تعیین و چگونگی یا مبنای استخراج خط مشیها،تصمیمات،و روش را تبیین میکند،آن چیزی که امروزه در مدیریت به آن راهبرد گفته میشود،حاکمیت از منظر نخست (الزامات بقای دولت)،مبین یگانگی،غایت،و تمامیت دولت،و از منظر دوم(تعیین مبانی و چگونگی تعیین و اجرای خط مشی ها و تصمیمات)،اصول و قواعد بازی را بیان میکند،( Mette Kjaer,2004 )17 در گذشته ارادهء حاکم هم عالیترین مبنا و هم واضع اصول و قواعد بازی بود،لذا واژهء حاکمیت مبین هردو مفهوم بود،ولی با پیدایش حکومتهای قانون سالار و بهویژه پس از سالهای توسعهء دولتهای بزرگ بهخصوص در کشورهای جهان سوم،در دههء0791 موضوع نحوهء اداره و اصلاح اصول و قواعد بازی با طرح مفهوم Governance که به درستی به معنی حاکمیت است،در دستور کار دولتها قرار گرفت.
نکتهء مهم در اینجا نسبت به گذشته این است که پیش از این خواست و ارادهء حاکمان بود که مبنای تصمیمها قرار میگرفت،ولی با طرح نظریهء حاکمیت خوب،این مبنا به صورت مجموعهای مستقل و منطقی از قواعد تعریف میشود که در آن همهء بازیگران اعم از رسمی و غیر رسمی در کنار حکومت ایفای نقش میکنند تا بلکه جامعه به ظرفیتهای بالاتری در صورتبندی و اجرای خطمشیها دست یابد."