خلاصه ماشینی:
"گامهای آغازین خیال در پهنهی واقعیت در صحنههای نخستین داستان همراه با ظهور قاصدک و استشمام بوی هاشم از آن به وسیلهی آذر،جلوهگر میشود این گرهخوردگی همراه با نقطهی اوج داستان(دیدار هالهای از نور آبیرنگ،هاشم با آذر و امید در محیط تاریک و مبهم اتاق خواب)به نهایت شکفتگی خود میرسد.
از جمله موارد دیگر در عدم توجه به این اصل را میتوان در واکنش امید یافت؛ گوشهگیری او به خواننده القا میکند که گویی پدرش تازگی به جبهه رفته و او عادت به دوری پدر ندارد در حالی که صحنههای دیگر داستان این تصویر را نمیآفریند از جمله وقتی آذر خطاب به هاشم میگوید:«نمیدانم با امید چهکار کنم کاش یک سر میآمدی...
به نمونههایی توجه کنید: «بزرگ شم که بتونم با او(باهاش)همهجا برم» «یک قدم دیگر(دیگه)گذاشت جلو» «خوب دیگر(دیگه)چی گفت؟» «آمدهام خداحافظی؛من دارم میرم» اگرچه به نظر میرسد نویسنده گونهی گفتاری را برگزیده است مانند جملههایی چون«نشست لب تخت»«لباسهاش را انداخت روی تخت»«تو سرش گیر کرد»،گاهگونهی کلام،نوشتاری میشود برای نمونه آذر در تکگویی درونی با خود میگوید: «مراقب باش چه میگویی که فردا یقهات را نگیرد»در ادامهی کلام هنگام روایت داستان چنین میآید«بشقاب را گذاشتم جلوش» از اینها گذشته از آنجا که اساس داستان بر گفتوگو است،معمولا نویسندگان هنگام نقل قولها در آغاز از نام شخصیتها و سپس از خط تیره(-)(برای جلوگیری از تکرار)بهره میگیرند تا خواننده در تشخیص گوینده دچار سردرگمی نشود."