خلاصه ماشینی:
"حالا نگاهها به فیلم تغییر کرده است و همه منتظرند میری بازهم به سینمای دفاع مقدس توجه داشته باشد و آثار جدیدی را در این ژانر خلق کند.
به دهقان زنگ زدم،محسن علی اکبری از من خواست فیلم را باهم کار کنیم،او هم در جنگ حضور داشته است.
مسافری،نشانی خیابانی را که به اسم شهیدی بود پرسید و راننده تاکسی تا اسم قبلی آن خیابان گفته نشد، نفهمید که آن خیابان کجاست،چرا حتی اسم آنان یادمان نیست؟ درگیریهای سیاسی را کنار بگذاریم،آدمهایی وجود داشتند که اگر نبودند الان ما باهم عربی حرف میزدیم،درباره این مسائل خیلی فکر کرده بودم.
در پردازش مضمون باید چگونه عمل کرد که از لحاظ هنری استاندارد باشد؟ اگر جنگ را دولتی نبینیم و مربوط به آدمهایی از همین محله، همسایه و پدرمان ببینیم،میشود دربارهاش راحتتر قضاوت کرد،من در مورد آدمهایی که در فیلم بودند قضاوت نکردم، گفتم زمانه میتواند آدمها را تغییر دهد،نمونه بارز یک خانواده شهید،سکانس خانم نظریه بود،آدمی که از آن اتفاقات چیزی نمیخواهد،یا سکانس آقای پسیانی که تراشکاری میکند و باجی نمیگیرد.
موضوعاتی هست که باید زبان بهتری برای گفتنش پیدا کرد،اما خوب است که درباره آن بحث شود.
-چون نه برای ریا و تظاهر و فقط برای رضای خدا کار کردند-امروز شاید به هر دلیل ناراضی باشند به همین دلیل تصویری که از این بچهها مانده،آدمهایی است که یا قربانی شدند یا منزوی یا بریدهاند.
چرا در کشوری مثل روسیه همچنان از جنگ فیلم میسازند و دربارهاش حرف میزنند؟ با اینکه دولت کمونیستی از بین رفته اما به کسی که دفاع کرده احترام میگذارند."