خلاصه ماشینی:
"اگر ماکیاولی را با این دید قرائت کنید که او برای سیاست،اخلاقی خاص قائل است و با دخالت اخلاق از نوع مسیحی در حوزه سیاسی مخالفت میورزد،آنگاه گزینه نخست کم و بیش بیمدعی میماند.
این گزینه شایعترین روایت از نسبت بین اخلاق و سیاست است و شاید بتوان حجم عظیمی از اندیشههای سیاسی از یونان به بعد را ذیل این جریان جمعبندی کرد.
همین الگو در دوره رومی تداوم مییابد و مفهوم حقوق طبیعی شکل میگیرد که بعد آنتولوژیک آن تفاوت چندانی با بعد یونانی ندارد،یعنی ما فرض میکنیم که قاعدهای عقلانی در عالم منتشر است،با این تفاوت که در بعد اپیستمولوژیک،فقط ذهن فیلسوف قادر است این نظم عقلانی عالم را فراچنگ آورد،اما در این جا هرعقل متوسط انسانی میتواند این کار را انجام دهد.
در روایت ارسطویی،ما با این بحث مواجهیم که حوزه سیاست،حوزه حکمت عملی است،یعنی تفکیک بین حوزه نظری و حکمت عملی توسط ارسطو،در واقع به معنای ساختن قرائتی از عمل سیاسی است که بر آن روایتهای کیهانشناختی افلاطونی استوار نباشد.
این خوب و بد،جمعی است و جنبه بین الاذهانی دارد و نمیتوان خوب و بد آنرا جابجا کرد،البته مثل قرائت افلاطونیاش سخت و استوار نیست،اما به همین سادگی هم نمیتوانید مثلا از فردا قواعد خوب بازی کردن را دهید.
این مضمون کنش سیاسی است به همین دلیل است که اینها به جای حزب و ایدئولوژی و آرمانهای سیاسی به شورشهای کور و کنشهای خودانگیخته سیاسی علاقه دارند و در حوزه سیاست به مراتب به آنها بهای بیشتری میدهند."