چکیده:
اگرچه مولوی به گفتهء خود برای ظاهر حکایت اهمیت چندانی قائل نیست و آن را پیمانهای برای دانهء معنی میداند،عملا پیمانهای که برای نقل دانهء معنی برمیگزیند بسیار زیبا و شکیل است.برای روشنتر شدن این معنی کافی است نظری به حکایات مشابه مولوی با دیگر شاعران و نویسندگان قبلی بیفکنیم.میدانیم که قسمت اعظم حکایات مولوی در مثنوی به وسیلهء دیگران قبلا نقل شده است.اگرچه بدون شک مهمترین هدف مولوی از ذکر و بیان این حکایات،نتایج مختلف عرفانی است که از اجزا و کلیت حکایات میگیرد در بیشتر موارد برای غنای حکایت در آنها دخل و تصرفهایی کرده که تقریبا در تمام موارد کاستیهایی را برطرف کرده و یا حکایات را زیباتر جلوه داده است.این دخل و تصرف و تغییرها شکلهای گوناگونی دارد؛«از جمله حقیقتنمایی حکایات.جهانی کردن شخصیتهای داستان،استفاده از طنر و...
یکی از مهمترین دخل و تصرفهای او در حکایات،پویایی شخصیتها و قهرمانان در مقابل ایستایی همان شخصیتها در حکایات دیگران است.
بهطور خلاصه میتوان گفت قهرمانان و شخصیتهای حکایات مولوی آهستهآهسته در طول حکایت به آگاهی میرسند وگره داستان که برای خواننده گشوده میشود برای خود قهرمان هم گشوده میشود و قهرمان در پایان حکایت معمولا به اشتباه خود پی میبرد.این موضع از نظر روانی بر خواننده و مخاطب تأثیر بیشتری میگذارد زیرا همچنانکه قهرمان حکایت لحظه به لحظه از غفلت دور،و به آگاهی و دانش نزدیک میشود،مخاطب و خواننده که ناآگاهانه خود را با او برابر نهاده است،احساس شعف و رضایت بیشتری میکند و در نهایت چنین میپندارد که خود اوست که به آگاهی رسیده و یا به اشتباه خود پیبرده است.
در این مقاله از این جهت حکایات مشابه مولوی و عطار باهم مقایسه شده است.از مجموع 093 حکایت مثنوی حدود 24 حکایت با حکایات عطار مشابه است.حداقل قهرمانان 51 حکایت مولوی در طول داستان متحول میشوند(به آگاهی میرسندو یا عملا به اشتباه خود پی میبرند.)این درحالی است که در همین حکایات در مثنویهای عطار،قهرمانان چنین نیستند.
خلاصه ماشینی:
"برای روشنتر شدن این معنی کافی است نظری به حکایات مشابه مولوی با دیگر شاعران
در این مقاله از این جهت حکایات مشابه مولوی و عطار باهم مقایسه شده است.
اشتراک این حکایتهای کمتر از آن است که بتوان ادعا کرد که مولوی حکایتهای عطار را
باعث شده است که این حکایات با نام مولوی گره بخورد؛هرنچند قبل از مولوی،عطار آنها را نقل کرده است؛حکایاتی همچون پیر چنگی،خلیفه و اعرابی،طوطی و بازرگان،طوطی و
و در حکایت منطق الطیر چاکر پادشاه است(ص 531)اما مولوی بهجای نظام الملک و چاکر
شده است و گاهی در حکایت عطار شخصیت ایستا است،اما در حکایت مولوی شخصیت
پویا و متحول شده و کمتر،شخصیت حکایت عطار پویا و شخصیت حکایت مولوی ایستا است.
الف)شخصیت حکایات عطار و مولوی هردو متحول نشده است:
بعضی از حکایات نیز که جنبهء تاریخی دارند،مولوی روا نداشته است برخلاف واقع شخصیت را متحول کند؛مانند حکایت شمارهء 31.
ب)شخصیت حکایات عطار و مولوی هردو متحول شده است:
لازم به ذکر است عطار همین حکایت را با اندکی اختلاف در منطق الطیر آورده است
در همین حکایت که به وسیلهء عطار دوبار نقل شده است در هیچ کدام از آنها
اما مولوی این گستاخی را ناروا میداند و در واقع در جواب عطار میگوید:
(مثنوی،37/5-2713) بههمین دلیل مولوی در اولین بیت این حکایت،دیوانهء حکایت عطار را گستاخ معرفی
کشیده است به پایان میبرد اما در حکایت مولوی(حکایت اول)باز به اشتباه خود اعتراف
در واقع،این نویسنده است که شخصیت داستان را شکل میدهد حتی اگر آن شخصیت قبلا همان نقش را در داستان،قصه یا رمان دیگری بازی کرده باشد."