خلاصه ماشینی:
"»14 البته هرچند ادامهی این قسمت از داستان از متن اصلی ساقط (به تصویر صفحه مراجعه شود) شده است با این حال آنگونه که استاد ملک الشعراء بهار نوشتهاند ادامهء داستان میتواند چنین باشد: «مرغی بزرگ میآید و بر درخت مینشیند و مرد به امید نجات همان شب یا شبی دیگر دستار خود را گشوده در آن هنگام که مرغ خفته است بر پای مرغ استوار کرده و یک سر دستار را بر کمر خود محکم میکند و بامداد مرغ پرواز کرده او را به هوا میبرد و پس از دیر زمانی که مرغ به هوای طعمه به زمینی فرود میآید،مرد خود را از مرغ جدا ساخته به زمین میافتد و عاقبت به سرزمینی میرسد که مردم آن شهرستان سرهاشان چون سر اسب است...
شاید بتوان حدس زد که مشهود او یا گروه بسیار پرجمعیتی از مرغان دریایی بوده که از فاصلهی دور بدین شکل دیده میشدهاند یا امواج بلند و سهمگینی که مقدمات توفانهای عظیم منطقهای حارهای ẓTyphonẒ یا ẓRukhẒ محسوب میشدند و«رخ»در لفظ ملاحان در واقع توفان بوده است نه پرندهای به نام رخ،در این میان حتی خاطرهای را که مارکوپولو نقل میکند، نمیتوان سندی دال بر وجود چنین پرندهای دانست،چرا که او نیز همچون ابن بطوطه رخ را ندیده است و آنچه که او به شرح آن میپردازد شاید نوعی از کرکس بوده که در عربی به«الرخم» معروف است یا شاهین سفید سر است که بدان«ارخماء»میگویند و اتفاقا هر دو نوع ذکر شده معمولا در کنارهی دریاها و سواحل زندگی میکنند و شباهت لفظی «الرخم»و«الرخماء»با واژهای رخ به خلط چنین مسئلهای دامن زده است."