چکیده:
در فلسفه تاریخ، بحثی است که آیا پارادایمها و گفتمانهای تاریخی به شکل دفعی و کاملا روشن و مشخص
شکل میگیرند یا به طور تدریجی و نامشخص؟ معمولا گزینه دوم را به واقعیت تاریخی نزدیکتر میبینند. بر
این اساس، نمیتوانیم مشخص کنیم که رنسانس دقیقا از چه زمانی شروع شده است، اما به روشنی درمییابیم
که از یک مقطع تاریخی ـ هر چند ابتدای آن، دقیقا آشکار نباشد ـ نوع تحولات اجتماعی، سیاسی و علمی، به
شکلی کاملا مغایر و متفاوت از مقاطع پیشین در حال تحقق بوده است.
ماکیاولی را میتوان نماینده نخستین نسل از آن مقطع تاریخی دانست؛ زیرا در حقیقت، نخستین فیلسوف
سیاسی است که ارزشهای عصر رنسانس را در قالب قواعد و قوانین اجتماعی ریخت. ارزشهایی که ماکیاولی
نهادینه کرد، مبتنی بر نوعی انسانشناسی جدید و مخصوص عصر رنسانس و مغایر با انسانشناسیهای پیش از
آن عصر بود. مبانی انسانشناسی ماکیاولی در قرنهای بعد، توسط افرادی چون هابز و نیچه ادامه و بسط یافت.
خلاصه ماشینی:
"(3) اما در عین حال، معتقد بود که این آرزو با وجود پاپ و کلیسا محقق نمیشود؛ زیرا کلیسا نه آنقدر قوی است که بتواند بر سراسر ایتالیا حکومت کند و نه به قدرت دیگری اجازه انجام این کار بزرگ را میدهد.
همین رویآوری به دنیای باستان و مطالعه نوشتههای توکودیدس و کسنوفون و تاریخنویسان رومی، توأم با تجربههای شخصی او، چشمش را به دیدن این واقعیت باز کرد که سیاست، قوانین خاص خود (مستقل از قوانین سایر حوزههای زندگی اجتماعی آدمی و از آن جمله قوانین اخلاقی) را دارد و آنگاه او بر اساس این بینش، فلسفه سیاسی عصر جدید را بنیان نهاد و به نظریه خود درباره دولت به عنوان موجودی زنده و قوانین حاکم بر تاریخ و نظریه مصلحت دولت، دست یافت.
(3) برخی از مدافعان ماکیاولی سعی کردهاند که ستایش او را از جنگ، با استناد به مقتضیات سیاسی و نظامی کشورش فلورانس در قرن پانزدهم (که مملکتی کوچک با جمعیتی انبوه و بدون خواروبار کافی و بندر آزاد است) توجیه کنند، اما این استدلال موجه به نظر نمیرسد؛ چه این که نظیر آن، از کسانی چون هیتلر در توجیه ضرورت «فضای حیاتی» ملت آلمان و رهبران اسرائیل در توجیه تصرف سرزمینهای عرب شنیده شده است!(4) 2ـ7ـ مبانی انسانشناسی از نظر ماکیاولی، انسان موجودی فرومایه و فزونطلب است.
»(1) اما حقیقت این است که ماکیاولی ـ آنچنان که در فصول مختلف کتابهای اول تا سوم کتاب گفتارها بدان تصریح داشته است ـ مثل هابز و برخی دیگر، در تفسیرهایش در مورد رفتار آدمهای عصر خویش، مکررا نظر بدبینانه از طبیعت انسانها ارائه میدهد(2) و حتی مقدمه کتاب گفتارهای خود را با این جمله شروع میکند: «آدمیان بالفطره حسودند و به نکوهش بیشتر میگرایند تا به ستایش."