چکیده:
این مقاله درصدد است،زندگی علاء الدین محمد هفتمین رهبر اسماعیلیان نزازی را از منظری متفاوت بازخوانی کند.شخصیتی که ضمن سرپرستی دین و دنیای نزاریان به بیماری مالیخولیا گرفتار آمد و زندگیاش پرتنش،بحرانی و متلاطم شد.دربارهء سلامت روانی و عقلانی وی تحلیلهای متفاوتی عرضه شده است؛اما این مقاله میکوشد با رویکردهای روانشناختی و جامعهشناختی،علل و عوامل بروز این بیماری و تجلیات آن را در زندگی پرفراز و فرود این امام اسماعیلی بررسی نموده،آثار و پیامدهای آن را تحلیل کند.
خلاصه ماشینی:
"اما در متن این روایت ابهامات فراوانی نهفته است:چرا و به چه دلایلی اسماعیلیان نزاری بیدرنگ در پی مرگ جلال الدین حسن نومسلمان باورهای اسلامی اهل سنت را ترک گفتند و به احیای عقاید نزاری پرداختند؟آیا این تحولات صرفا به دستور این امام خرد سال صورت گرفته است؟آیا این دگرگونیها با مقاومتها و مخالفتها مواجه نمیشد؟با توجه به این که جایگاه امام در فرایندگذار به«نومسلمانی»آسیب جدی دیده بود،چگونه کودکی«تربیت نیافته»قادر به رهبری چنین تحولاتی بوده است؟ تاریخنگاران جنبش نزاری از جوینی به این سو همگی از پاسخ به این سؤالات طفره رفتهاند.
فرهاد دفتری نیز با پذیرش تحلیلهای برنارد لوئیس تأکید میکند که از نگاه نزاریان، جلال الدین حسن بیهیچ گفتوگویی همان امام معصوم و لغزشناپذیری بود که به نص امام پیشین به امامت رسیده بود و به عنوان رهبر دین و دنیا عمل میکرد و دستورهای او میبایست بدون تردید اطاعت میشد.
در نتیجه،وزیر جلال الدین که اکنون وصی علاء الدین محمد محسوب میشد،به این تصفیه کمر بست و نابودی مخالفان را از دربار آغاز کرد:همهء زنان،خواهر و جمع انبوهی از نزدیکان سلطان و درباریان او را به اتهام مشارکت در قتل وی،نه تنها قتل عام کرد،بلکه اجساد آنها را در آتش سوزاند و نشان داد که در بازگشت به کیش اسماعیلی بسیار ثابتقدم و انعطافپذیر است.
البته این امر پیش از آنکه از یک باور دینی ریشه بگیرد،نشانه نگرانی جدی و آشکار علاء الدین محمد و مخالفان او از وضع موجود و آیندهء سیاسیشان بود که اکنون با خطر قریب الوقوع مغولان در هالهای از ابهام قرار داشت."