خلاصه ماشینی:
"او،چنانکه خود مسأله را تمهید میکند،نخست این پرسشها را پیش میکشد که آیا عرفان حقایقی از جهان را که ذهن بشر با علم و عقل منطقی نتواند فراچنگ آورد،مکشوف میدارد؟و اگر آری،چه حقایقی را؟آیا تجربه عرفانی،مانند تجربه حسی،به یک عینی اشاره دارد یا صرفا پدیداری ذهنی و روانی است؟ نویسنده میکوشد ابهامایی که از برداشتها و تلقیها در خصوص عرفان شده است-تا حد امکان-بزداید و همچنین بر ویژگیهای مشترک میان عرفانها و تجربههای عرفانی گوناگون تأکید نماید.
باک»،«براد»،و«ویلیام جیمز»را معرفی و به اختصار نقد و بررسی میکند و سپس دو مسأله اساسی را چنین مطرح مینماید:(1)آیا اصولا ویژگیهای هست که میان همه تجربههای عرفانی مشترک باشد و آنها را از سایر انواع تجربه متمایز کند و قدر مشترک آنها به شمار آید؟(2)اگر چنین قدر مشترکی وجود داشته باشد،آیا اعتقاد به عینیت آنها معتبر است؟ استیس فصل دوم را در پاسخ به پرسش نخست بسط و گسترش میدهد.
اکنون که او معیار عینیت،یعنی انتظام،را یافته است، با این معیار به ارزیابی تجربههای عرفانی میپردازد تا بسنجد که آیا آنها دارای عینیت هستند یا نه،او عینیت تجربههای عرفانی انفسی را رد میکند و آنها را فاقد انتظام لازم میداند در مورد تجربههای آفاقی نیز اعتقاد به عینیت آنها را بدون اشکال نمیداند اما نکته جالب توجه این است که او در این بررسیهای خویش به خواننده خاطر نشان میکند که کشیدن مرز قاطع میان ذهن-عین مخدوش است و میتواند حاصل یک نظریهپردازی خاص باشد."