چکیده:
در این مقاله میکوشیم بعضی خصوصیات انسان غربی را از نیمهء دوم قرن بیستم به اینسو بررسی کنیم و نشان دهیم چگونه تصویر«فرد»و«فردگرایی»در اندیشه غربی متناسب با شرایط جدید اجتماعی و اقتصادی دگرگونیهای معناداری را شاهد بوده است که تعاریف قبلی از این مفاهیم را اگرنه نقض بلکه دستخوش جرح و تعدیلهای عمیقی میکند.فردی که از این پس در گرداب مصرف میافتد مختصات«شخصی»را نشان میدهد که «التذاذ»را به«غایت»خود تبدیل میکند.بررسی پیآمدهای آن هدف این مقاله است.
خلاصه ماشینی:
"اما نظریه بعدی ارسطو دربارهء تفکیک میان انسان خوب،شهروند خوب،و فرمانروای خوب،یعنی تفکیک میان فضایل انسانی، فضایل شهروندی و فضایل فرمانروایی به گونهای که مثلا یک شهروند خوب بودن لزوما به معنای یک انسان خوب بودن نیست و بالعکس5،نظریهای متأخر است که پیش از آنکه فلسفه سیاسی آتن را جلوهگر سازد، منادی اندیشههای عصر تازهای است که با فروپاشی ارزشهای سیته و آغاز امپراتوری فیلیپ و اسکندر مقدونی در شکل یک جامعه جهان گسترده آغاز میشود.
دانیل بل در عین اینکه تصریح میکند که انقلاب حقیقی کار خود سرمایه بوده است اما کارکرد تاریخی مصرف را تا حدود زیادی به دگرگونی در حوزهء ایدئولوژی و فرهنگ محدود میکند، درحالیکه: «انقلاب مصرف که در فردای جنگ دوم جهانی رژیم کامل خود را پیدا کرد دارای برد و دامنهای به مراتب عمیقتر از نظر بل است:این برد و دامنه به تحقیق قطعی هدف دنیوی جوامع مدرن مربوط است،یعنی کنترل کامل جامعه از یکسو و آزاد شدن هرچه بیشتر حوزهء خصوصی از سوی دیگر،که از این پس به مکانیسم سلف سرویس عمومی،سرعت تغیر مد، شناور شدن اصول،نقشها و جایگاهها و شؤن تسلیم میشود.
(بودریار،1970: 127-126) اما هر تحلیلی نیز که از ماهیت این روند شخصیسازی داشته باشیم اکنون با یک حوزهء خصوصی بسیار تشدید شده روبهروییم که مکمل تنظیم همهجانبه و میکروسکوپی امر اجتماعی است و«هرقدر امور روزمره در همه سطوح و جوانبش به وسیلهء خبرگان و مهندسان بیشتر پردازش میشود امکان انتخاب فرد در همه سطوح بیشتر میشود و این است نتیجه پارادکسیکال عصر معروف»."