چکیده:
بنابر مفهوم زمانمندی، علوم به دو بخش طبیعی و انسانی تقسیم می شوند. علوم انسانی علوم زمانمند یا تاریخمند است، یعنی وقوع تاریخی آن ها پیوند ضروری با زمان وقوع آنها دارد و این امر بر خلاف علوم طبیعی است. زمانمندی در عصر جدید از فلسفه دکارت برخاست، اما در فلسفه های آلمانی از لایب نیتس تا هایدگر پرورش یافت. نتیجه این دیدگاه عبارت است از اختصاص هر رویداد فرهنگی به زمان خاص آن. زمانمندی از ویژگی های تفکر جدید است و در فلسفه یونانی که منابع اصلی آن آثار افلاطون و ارسطوست، نشانی از آن دیده نمی شود؛ زیرا زمان از نظر افلاطون سایه و تصویر ابدیت و از نظر ارسطو یکی از مقولات عرضی است. در حالی که مفهوم زمانمندی متضمن اصالت وجود زمان است. در عصر جدید، دکارت که فلسفه او صبغه مسیحی دارد، اعلام کرد که لحظات و آنات زمانی هر کدام یک واقعیت اصیل و از لحاظ وجودی مستقل از آنات دیگر است، و کانت در هر دو حوزه حس و فهم دخالت مستقیم و مؤثر زمان را در تحقق «محسوس» و «مفهوم» اعلام کرد. زمانمندی در عصر جدید پیوندی ناگسستنی با تاریخمندی دارد و این ارتباط از ویژگی های منادولوژی لایب نیتس است؛ زیرا منادهای لایب نیتس در یک فرایند نامتناهی در طول زمان (تاریخ) صفات خود را از قوه به فعلیت می رسانند. در فلسفه هگل، مفهوم «ضرورت دیالکتیکی» به این خاصیت زمانی اضافه شد و هگل اعلام کرد که حوادث تاریخ در همان زمان و به همان صورت که رخ داده اند، باید رخ می دادند. این سنت زمانی - تاریخی فلسفه آلمانی به دیلتای رسید و او با استفاده از این سنت، دو مفهوم تاریخمندی و نقد عقل تاریخی را در هم آمیخت. سرانجام هایدگر در کتاب «وجود و زمان» حالت هستی را ذاتا زمانمند و زمانمندی را جوهر هستی اعلام کرد
خلاصه ماشینی:
"زمانمندی در عصر جدید پیوندی ناگسستنیبا تاریخمندی دارد و این ارتباط از ویژگیهای منادولوژی لایبنیتس است؛زیرامنادهای لایبنیتس در یک فرایند نامتناهی در طول زمان(تاریخ)صفات خود را از قوهبه فعلیت میرسانند.
)به واحدهای کوچکتر آیا حقیقت خود زماندارای اجزای به هم پیوسته است و کار تقسیم یا تجزیه تصنعنا توسط ذهن ما انجاممیشود(نظر ارسطو)،یا برعکس یعنی زمان در واقع از واحدهای منفک تشکیل شدهاست که ذهن ما آنها را در کنار هم قرار میدهد و یک واحد مرکب میسازد(نظر دکارت).
به این ترتیب،ساختار زمان در نظر دکارت چنان است کهحوادث و رویدادها در هر زمانی در واقع چسبیده به همان زمان است،خاص همانزمان است و میتوان گفت از نظر او زمان«قالب»وقوع حوادث است؛و این مفهوم،مغز و اصل و بنیاد زمانمندی در عصر جدید را تشکیل میدهد.
اگر نظر انفصالی دکارت را در مورد زمان با آرای کانت ادغام کنیم،نتیجۀ آن(نتیجهای که از مبانی تفکر در عصر جدید است)این است که حالتهای شناسایی ازقبیل درک،فهم،احساس،تعقل و...
تیجه بنابر مفهوم زمانمندی که در فلسفههای آلمانی از لایبنیتس تا هایدگر مرور کردیم(والبته اصل آن از فلسفۀ دکارت برخاست)،پدیدههای فرهنگی به عنوان محصولاتفعالیت ذهنی انسان از قبیل پدیدههای اقتصادی،حقوقی،سیاسی(کل پیکرۀ حکومت ونهادهای سیاسی آن از قبیل احزاب و قوای حکومت)دینی،اسطورهای،اخلاقی،هنریو زبانی و هرآنچه به فکر و دست انسان تأسیس شده است،از قبیل شیوههایکشاورزی و صنعت و نظام مدیریتهاو...
یک نگاه تاریخی بهصورت ظاهر پوشش و لباس ملتهای گوناگون در طول تاریخ،روش تغذیه و تهیۀخوراک اشتغال به حرفهها،نوع ورزشها و سرگرمیها و تفریحات سالم(یا غیر سالم)،هنرها و صنایع و علوم و فنون گوناگون،چنانکه تاریخ اسناد آنها را برای ما حفظ کرده است،نشان میدهد که این تغییرات ظاهری حاکی از تغییرات درونی و اساسی وذاتی انسان است."