چکیده:
این نوشتار پس از نگاهی معناشناختی و تاریخی به اومانیسم، نشان میدهد
که بسیاری از ایسمهایی که پس از رنسانس در غرب پدید آمده، ریشه در
اومانیسم دارد. هدف اصلی این مکتب این است که انسان را از همهی قید و
بندها برهاند و «انسان محوری» را به جای «خدامحوری» بگذارد و به زعم
خود انسان را خوشبخت سازد؛ حال آن که خود، مبدأ پریشانی و سرگردانی
و بدبختی او شده است.
خلاصه ماشینی:
"سخن در این است که بر ویرانهی آنها چه بنایی باید بر سرپای آورد؟ آیا آن بنا میتواند برآورندهی همه آرمانهای والای بشری و برآورندهی تمام خواستهها و نیازهای انسانی باشد یا خیر؟ بازگشت به عصر کلاسیک پرچمداران نهضت اومانیسم معتقد بودند که انسان در عصر کلاسیک یونان، از نظر ادب و شعر و هنر و فلسفه، خود مختار و آزاد بود.
اینها توجه ندارند که استبداد کلیسا و انحرافات آن از صراط مستقیم یک دین الهی و آسمانی و بیاعتنایی به خواستههای اصیل انسانها، عامل پیدایش اومانیسم بود و به همین جهت، مسیحیت ناچار بود از مواضع خود عقبنشینی کند و در نتیجه، یا به کلی از صحنه خارج شود یا خود را به همان رنگی درآورد که اومانیستها میخواستند.
چه کسی اگر اسلام را شناخته و باور داشته باشد به خود اجازه میدهد که با تعالیم قرآن، برخورد معترضانه یا اصلاح طلبانه داشته باشد؟ کدام مسلمان آگاه به خود اجازه میدهد که اسلام را سکولاریزه کند یا آن را در عرض دیگر ادیان و مکاتب قرار دهد؟ کدام یک از اصول اسلام، مخالف حقیقت است تا عقول بشری به یاریش شتابند و اصلاح کنند؟ روحانیت اسلام، چه زمانی از اسلام سوء استفاده کرده است تا افراد دلسوزی قیام کنند و جلو سوء استفادهی آنها را بگیرند؟ مقایسهی مسجد به کلیسا و روحانیت اسلام به روحانیت اهل کتاب، مغرضانه و ملحدانه است."