چکیده:
از نظر سارتر رابطة میان انسانها خصمانه و عاری از هر گونه حسن نیت است. او در
توصیف این رابطه از استعارة «نگاه» استفاده میکند و میگوید: «دیگری» با نگاه خود
میکوشد آزادی مرا سلب کند و با سلطه پیدا کردن بر من مرا بردة خود سازد. سارتر خدا
را «دیگری مطلق» میداند و معتقد است که خصومت حاکم بر روابط انسانها به شکلی
حادتر بر رابطة میان خدا و انسان نیز حاکم است. زیرا خدا، به عنوان سوژه و نگاه
مطلق، آزادی و در نتیجه هویت انسان را میرباید و او را به یک شیء تبدیل میکند.
در ادامة مقاله به نقد این دیدگاه پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین، اگر گفته شود که چرا سارتر همراه با تصحیح نظر خود دربارة روابط میان انسانها نظر خود را دربارة خدا تصحیح نکرد، پاسخ نش این است که «او یک بار برای همیشه و به نحو دلبخواهی، بدون چون و چرا انتخاب کرد که از الگوی روابط وارونه در درک رابطة ما با خدا استفاده کند.
در بخشی از این نمایشنامه فرانتز میگوید: «قرن من نیکوکار میبود اگر انسان دشمن سفاکی نمیداشت که از عهد ازل در کمینش نشسته است: حیوان گوشتخوار خونآشامی که سوگند به نابودی او خورده است، جانور موذی بیمویی که نامش انسان است» (سارتر، 1352: 301) در داستان تهوع آنچه باعث تهوع روکانتن، قهرمان داستان، میشود فقط رابطهاش با اشیای جهان پیرامونش نیست، بلکه رابطهاش با انسانهای دیگر نیز در او حالت تهوع ایجاد میکند.
زیرا عشق عبارت است از رام و تصاحب کردن فردی دیگر بدون آنکه به آزادی او خدشهای وارد شود؛ اما برای اینکه عشق تحقق پیدا کند، دیگری نیز باید عاشق من شود؛ به بیان دیگر، او باید در عین حفظ آزادی من مرا رام و تصاحب کند.
و بکوشم تا به نحوی تهی دربارة عدم تمایز نامتناهی حضور بشری فکر کنم و آن را تحت مفهوم سوژة نامتناهی که هرگز یک ابژه نمیشود متحد سازم، در این صورت به مفهومی کاملا صوری دست مییابم که به سلسلهای نامتناهی از تجربههای عرفانی از حضور دیگری اشاره میکند، یعنی مفهوم خدا به عنوان سوژة حاضر مطلق (omnipresent)و _______________________________ 1_ همانطور که کینگستون گفته است، سارتر در این استدلال در واقع خدای بارکلی را رد میکند، زیرا در فلسفة بارکلی «بودن یعنی ادراک شدن» و ادارککننده یا انسان دیگری است و یا خدا."