خلاصه ماشینی:
"نویسنده اما در این مجموعه کوشیده است با پرداختن به حکایتهای اسطورهای- دینی،مسائلی چون بیاعتباری دنیا،حضور همارهء مرگ و لزوم توبه و یقین آوردن را مورد توجه قرار دهد.
اما تأکید بر جنبهء تربیتی داستان در آموزش خوانندگان،به جنبهء زیباییشناختی کار لطمه میزند؛و پایان بخشیدن به داستان با یک اصل مطلق عقیدتی،سبب ساده کردن بغرنجیهای جهان و انسان به منظور ساختن الگویی مشخص برای رفتار همگان میشود.
مؤذنی در سال 72 چند اثر دیگر نیز برمبنای مضامین برگرفته از قرآن نوشت:قاصدک، داستان کوتاهی است با مایههای اشراقی دربارهء جنگ؛و انتظار مادر و فرزندی را برای بازگشت پدر از جبهه،با صمیمیتی کمیاب در داستانهای جنگی ما بازمیگوید.
اما در مورد حسن،به نظر میرسد که نویسنده خونسردی خود را از دست داده و از صناعت خوبی که به فکرش رسیده(مکالمات تلفنی او)،زیادی بهره برده و بافت داستان را توضیحی کرده است.
حجازی در«چراغهای رابطه»-داستانی که به ویرایشی دقیق نیاز دارد- موفق به ساختن شخصیت زیور شده است،او همچنین توانسته است تصویری از روحیات جوانان یک عصر بدهد که بیهدفی خود را زیر شوخی و لودگی پنهان میکنند.
اما این بار قصد کرده است داستان زندگی مادربزرگ خود-خیر النساء هاشمینژاد-را در پوششی رازآمیز بازگوید.
اما این شگرد که قرار است حس تعلیق موریانه را پدید آورد و خواننده را به خواندن داستان ترغیب کند،از فرط تکرار دلازار میشود.
در بهترین صحنهء کتاب(صفحه 200 تا 210)وقتی اتومبیل خانوادهء افسانه شبانه در رود خروشان میافتد،تنها گردیزی است که برای نجات او جان خود را به خطر میاندازد."