چکیده:
در این مقاله مسئله «ماده» در فلسفه دکارت با بیان مختصری از سابقه این بحث
مطرح شده است. برداشت دکارت از ماده با برداشت ارسطویی کاملا متفاوت بوده است؛
زیرا دکارت ذات ماده را «امتداد» (extension) میداند که در فلسفه ارسطوییان به
عنوان یکی از اعراض محسوب میشد. فیالواقع دو تفاوت فاحش بین آرای، دکارت و
اسکولاستیکها در بحث از ماده دیده میشود: یکی تأکید دکارت بر جنبه کمی ماده و
دیگری اطلاق ریاضیات بر فیزیک
خلاصه ماشینی:
"«آسان است معتقد باشیم که خداوند به طور تغییرناپذیر، همواره به نحو یکسانی عمل میکند و از آنجا که یکسان عمل میکند، همواره معلول واحدی را ایجاد میکند؛ زیرا اگر فرض کنیم که خدا مقدار حرکت را به طور کل در تمام ماده در لحظه آغازین خلقت ثابت قرار داده، باید این امر را نیز بپذیریم که او همیشه مقدار ثابتی از حرکت را در ماده ابقا میکند».
جان کاتینگهام میگوید دکارت شالودههای فیزیکی را بر پایه سه عنصر استوار ساخته است: (39) (1) تمایز رادیکال بین ماده و روح (2) انکار و طرد مفهوم هندسی تبیین غایی و جایگزین کردن مدل تبیین مکانیکی (3) تفسیر فعل و انفعالات ذرات ماده و حرکت آنها بر پایه سه قانون بنیادی طبیعت بنابراین جدا از مسئله تقدم و تأخر فیزیک و متافیزیک دکارت نسبت به هم، باید متذکر شویم که دکارت با طرح یک تعبیر هندسی از ماده ریاضیات را وارد فیزیک کرد و کماکان نیز ریاضیات و فیزیک دو علم در هم ادغام شدهاند.
(1) دکارت توانست تعبیر اسکولاستیکی از ماده را کنار بزند و تعبیر جدید خود را جایگزین آن کند: یعنی تعریف کیفی ماده ارسطوییان را رد کرد و یک تعریف کمی از ماده ارائه داد و معتقد شد که ذات ماده چیزی جز «امتداد» (extension) نیست و امتداد خصلت ریاضیهندسی است.
(4) دکارت تحت تأثیر علوم تجربی عصر خویش فرضیه را وارد علم کرد و مدلسازی را در فیزیک رواج داد که امروزه نیز این مسئله در فلسفه علم از مسایل مهم و کلیدی محسوب میشود."