خلاصه ماشینی:
"اما آیا همین تقلیل نیست که ما اخیرا انگیزش موقعیت روایتی فیلم اعلام کردیم؟از زمانی که کین میمیرد،آیا این گزارشگرها نیستند که با استنتاج شئ مورد اشاره،با عنوان رزباد،مجبور به تعیین زندگی اویند؟و چگونه ممکن است دو چیز متفاوت به غایت پیچیده(تصور و شئ)هرگز باهم مرتبط نباشند؟ آیا جستار ما تماما و بلافاصله دشوارهی عمدهی دیگری (دشواره تفاوت)را پیش نمیکشد؟البته،و این دقیقا همانم دشوارهای است که فیلم همشهری کین مطرح میکند؛سوای این،این دشواره باز هم مشخصهای اکثر فلسفههای قرن بیستم از جمله فلسفه هوسرل نیز بهشمار میرود.
هرچند این امر ما را به همان پرسش آغازین ارجاع میدهد:از یکسو، چگونه به درک تفاوت نایل میآییم در حالی که از دیگر سو، چیزی را توجیه میکنیم که این تفاوت را ممکن میکند؟ برای همبستگی تفاوتها،برای همبستگیای که در آن تفاوتی به غایت پیچیده هرگز مستلزم رابطهای بنیادین نیست،چه توجیهی میتوان ارایه داد؟به عبارت دیگر، چگونه میتوان به دشواره تفاوت پاسخ گفت؟ هوسرل و مرلوپونتی دربارهی هویتی بنیادین که توجیهی برای تفاوت و همبستگی است،بحث کردهاند.
یعنی بحث دربارهی آگاهی مطلق، بدنشناسنده یا هستی همچون وحدتی که تفاوتهای میان آگاهی و عین،بین خویش و دیگری از آن نشأت میگیرند (برای مثال ماهیت خود-ساختهی زمان-آگاهی برای هوسرل)شاهد و مشاهده شده(مثلا بدن-شناسنده در «پدیدارشناسی دریافت»و هستی در مریی و نامریی مرلوپونتی)و این پیوندی است که هرگز گسسته نخواهد شد."