خلاصه ماشینی:
"ضرورت کشتن برای حفظ خود،و در عینحال نیاز پیوستهی آنها به یکدیگر برای آنکه بتوانند خود را تعریف کنند،و همچنین برای دستیابی به«راز» طلاهای مدفون،رابطهی ناگزیر و پویایی هویت در فیلم را موجب میشود و سرانجام فیلم را از معنای سطحی تحت اللفظیاش رها میکند،آن را ارتقا میدهد،و انگارهها و روابط این شخصیتها را به سوی زمینهای کهن الگویی و ناگزیرتر حرکت میدهد.
سپس تخیل در عالم انگارهها را در چارچوب روانشناسی کهن الگویی تعریف میکند و مینویسد: «روحسازی،به این معنا،برابر است با زدودن مفهوم تحت اللفظی،آن نگرش روانشناختی که با بدگمانی سطح سادهلوحانه و مفروض رویدادها را کنار میگذارد تا به جستوجوی اهمیت استعاری و سایهوار آنها برای روح خوب،بد،زشت (به تصویر صفحه مراجعه شود)بپردازد»(73).
آنچه بینام در نقش فولادین و قهرمانانهاش نمیتواند بیان کند به عهدهی توکو گذاشته میشود،و به مثابهی فرافکن آنچه برای خود(اگو)مجاز شمرده نمیشود،توکو تجسم جنبههای نفرتانگیز است(فهرست بلندبالای بزهکاریهایش،که در فیلم پیش از آنکه بخواهند به دارش بزنند خوانده میشود،شامل هر جرم و جنایتی که بگویید،از دزدی گرفته تا تجاوز).
حال فقط او و توکو ایستادهاند پرسشی که مطرح میشود این است که آیا پیروزی بینام بر انجل آیز دلالت بر پاکسازی روح از عناصر منفی و بازدارنده دارد،یا آیا مرگ یکی از مؤلفههای این سهگانه بیش از گذشته کلیت درگیر هویت روانی فیلم را گسسته میکند.
بههررو،«در تجربهی خودکشی»که در این فیلم به تصویر کشیده شده است،یعنی وقتی سه شخصیت سرانجام رودر روی یکدیگر قرار میگیرند،این قهرمان-خود یعنی بینام است که در جای«برنده»میایستد،انجل آیز در دایرهی سنگی مرده افتاده است و توکو بیسلاح و درمانده."