خلاصه ماشینی:
"حال دنیا تغییر کرده است،کارفرمایان و سفارشدهندگان از طبقه اشراف،به توده مردم تبدیل شدهاند(یا قرار بود چنین شود)چالش میان هنرمند و کارفرما به چه صورت درآمده است؟ تولید انبوه اولین هنرمندی که به وابستگی حقیرانه و نیاز به پشتیبانی طبقه ثروتمند پشت کرد و به بازاری کمبضاعت اما وسیع دل بست،نقاش انگلیسی اوایل قرن هیدهم«هوگارث» (Hogarth) بود.
بههرحال یا این است یاآن،یعنی از آنجا که به اصالت کار این هنرمندان اذعان داریم،پذیرش عمومی آنها-معروفیتشان نزد عامه و پولدارهای کلکسیونر خریدار آثار-یا باید به ارتقای ناگهانی فهم و شعور عمومی و همزمان ارتقای فهم طبقه ثروتمند منتسب دانسته شود؛و یا لازم است دست متخصصان در خدمت صاحبان صنعت فرهنگ را فشرد که با تأثیری بیحد و حصر برمردم عادی و پولدارهای کلکسیونر،نگذاشتند حقوق مهمترین چهرههای هنر قرن بیستم،شبیه به نسلهای پیش ضایع بشود.
چون گمان میکردیم اهمیت و تعین سینما به تصویر است،به هر خواری و زاری بود از گفتار استفاده نمیکردیم(ناچار گاهی کپشن به کار میبردیم)؛و اگر فیلمی گفتار داشت متنی بود فرضا از ادب کهن،به همراه افکتهای بیرحم صوتی از تق و توق دریل،نطق هیتلر،گریه بچه،آژیرآمبولانس و موزیکی بیتناسب؛ولی از نظر مناظر فیلمها غنی بود (منتهی با ریتم کند متعلق به عصر کشاورزی)سعی کردیم برای نزدیک شدن به هنر ناب،این آثار مضمون و هدف و معنا نداشته باشند،حتی مضامین پنهان و کنایی که چیزی را حل نمیکرد؛برای اینکه سمبل و نشانه وقتی سمبل و نشانه است که پشت آن قرارداد اجتماعی باشد (گل سرخ نشان عشق)،در نتیجه کابرد سمبل و نشانه در هنر به سطح کاربرد بیواسطه«موضوع تنزل پیدا میکند و ارزش زیباییشناختی به دست نمیدهد."