خلاصه ماشینی:
"اما حالا سؤال دیگری مطرح میشد که به نظر قدیمی هم میآمد:«آیا میشد کاری کرد که انسان هم بتواند به این بچههای ماشینی عشق بورزد؟»مسئولیت انسان در قبال عشق پایانناپذیر این اختراع جدید چه بود؟در اصل این پرسش قدیمی باز هم تکرار میشد: «آیا خداوند حوا را بوجود آورد که حضرت آدم را دوست داشته باشد؟» آدمهایی که در حسرت بچه بودند یا آنهایی که نمیتوانستند به هر دلیلی مجوز بچهدار شدن بگیرند تا حدودی حل کند.
مونیکا و هنری که غافلگیر شده بودند بر سر نگهداشتن او اختلاف نظر داشتند؛هنری به مونیکا پیشنهاد کرد برای نگه داشتن دیوید و امضا کردن قرارداد تا مطمئن نشده اقدامی نکند چون وقتی علاقه و عشق در این بچه روباتها به وجود بیاید دیگر از بین میروند.
مارتین با دیدن این عمل فکر کرد محبت مونیکا نسبت به او کم شده و تصمیم گرفت دیوید را وادار به انجام کاری کند که علاقهء هنری و مونیکا نسبت به او تغییر کند.
پیشنهاد مارتین غیر معقول بود ولی عشق دیوید نسبت به مونیکا باعث شد که به رغم مخاطرهآمیز بودن و عواقب این کار،پیشنهاد مارتین و حلقهای از موی مونیکا را قیچی کند و با مارتین تقسیم کنند.
مونیکا قبل از رفتن به دیوید پول داد و تأکید کرد فقط با روباتها باشد و از سمتی برود که دست انسانها به او نرسد و از بشر تا آنجا که میتواند فرار کند.
دیگر شب شده بود،دیوید با تدی داشتند دربارهء من صحبت میکردند و اینکه باید مرا پیدا کنند تا بتوانم دیوید را به بچهای واقعی تبدیل کنم."