چکیده:
در سدههای گذشته، نفس دانش که با هدف کشف حقایق جهان هستی توسعه یافته بود، اهمیت
زیادی داشت. این نگرش در قرن بیستم، به ویژه از نیمهی دوم آن به تدریج تغییر یافت
و جنبه کاربردی و سودمند دانش روز به روز نقش محوری پیداکرد؛ به طوری که امروز در
دهه آغازین قرن بیست ویکم، تولید دانش- محور، اقتصاد دانش- محور و جامعه مطلع و در
حال یادگیری از ملاکهای توسعه یافتگی محسوب میشوند. ظهور مکتب عملگرایی به ویژه پیشرفتگرایی که ارزش دانش را نه در
حقیقی بودن یا تطابق آن با واقعیت بیرونی، بلکه در سودمندی و کارایی آن معرفی
میکرد، نقش بسزایی در این تغییر نگرش داشته است ( اوزمن و کراور، 1379 :225 ). به
دنبال آن، رشد و گسترش مدرنیسم و پسامدرنیسم که دستیابی به هرگونه حقیقت مطلق را
ناممکن دانسته و آن را امری نسبی و متکثر تلقی کرد، باعث شد تا سودمندی و کارکرد
علوم و معارف مختلف بیش از ارزش آنها در بیان حقایق مورد توجه مجامع و محافل علمی
قرار گیرد. این امر به نوبه خود باعث شد از فلسفه و به تبع آن فلسفه تربیت انتظارات
مشابهی شکل بگیرد و این شاخه از معارف بشری به سمت و سوی کاربردی شدن و سودمندی پیش
رود.
این طرز تلقی، نه تنها در محافل علمی، بلکه در میان سیاستگزاران و برنامهریزان
تربیتی نیز رسوخ پیداکرد. فلسفه از آنجا که اساسا به مسائل بنیادی میپردازد و
تحقیقات مربوط به آن نیز از نوع نظری است، به تدریج از دایره توجه برنامهریزان و
سیاستگزاران تربیتی خارج شد. آنان که به شدت در پی توسعه و صنعتی شدن و نوسازی
جامعه بوده و هستند موجب شدند که فلسفه و به طور کلی علوم انسانی در درجه دوم اهمیت
قرار گیرد؛ چرا که کارکرد و سودمندی آن به روشنی و وضوح علوم طبیعی و دانش فنی یا
فناوری نیست.
اگرچه عدهای از اندیشمندان فلسفه تعلیم و تربیت برای کاربردی کردن و نشان دادن
سودمندی آن تلاشهای ارزشمندی به خرج دادند، اما این تلاشها ظاهرا به اندازهای
که نظر منتقدان را جلب کند، مؤثر نیفتاد. این مقاله در پی آن است تا به آسیب شناسی
این تفکر بپردازد و با توجه به اهمیت فلسفه تربیت، چه در سیاست گزاری و برنامه ریزی
و چه در پژوهشهای تربیتی و فرایند یاددهی- یادگیری انتظارات بجا و نابجا را یاد
آور شود.
خلاصه ماشینی:
"نقش معرفتشناسی در تعلیم وتربیت آیا انسان توانایی شناخت حقیقت را دارد؟ اگر پاسخ ما به این سوال معرفت شناختی مثبت باشد، در آن صورت باید پذیرفت که فلسفه، نه تنها در تبیین فرایند تعلیم و تربیت و یافتههای پژهشگران علوم تربیتی، بلکه در تبیین همه علوم و حتی فناوریهای جدید و هدایت پژوهشهای علمی و کاربردهای آنها میتواند نقش مؤثری داشته باشد.
وقتی در صدد پاسخ دادن به این سوال بر آییم، آنگاه لازم است به فلسفیدن بپردازیم و پاسخ دهیم "چرا باید چنین کنیم؟" و "چگونه به درستی آنچه انجام داده ایم پی ببریم؟" مشکلی که امروز در نظام تعلیم و تربیت وجود دارد، این است که در طراحی برنامه های درسی، حد اکثر تا سطح سوم این هرم موردتوجه قرار میگیرد و مشکل زاتر از آن این که علوم و رشته های سطح اول را آزاد از ارزش تلقی می کنند؛ به طور مثال طرفداران علم اقتصاد به مثابه علم آزاد از ارزش، چنین استدلال می کنند که ورود به حیطه ارزشها، در فرایند توسعه اقتصادی و تولید اختلال ایجاد می کند.
کاردان (1381 :271 ) اظهار می دارد که موضع گیری معقول مستلزم تفکر، یعنی فعالیت فلسفی است که" به نظر ما بررسی این امر،یعنی توجه بیشتر به انسجام و اتحاد میان دستاوردهای علوم تربیتی از یک سو و بسط تفکر در باره هدفهای تربیتی ( یعنی ارزش گذاری ) از سوی دیگر ، به فلسفه تربیت نیاز مند است" تا مسائل تربیتی به شیوه تحلیلی بررسی و راه حلی برای آنها پیدا شود."