چکیده:
در این مقاله نظریه جانمیرشایمر و ریچارد روزکرنس که از نظریهپردازان بنام روابط بین الملل هستند،بهطور مقایسهای مورد بررسی قرار خواهد گرفت. معیار اصلی برای این مقایسه نوع نگاه آنها به نظام بین الملل و چگونگی تحلیل تاریخ و نیز نگرش ویژه آنها به ماهیت دولت و روابط بین الملل خواهد بود و تلاش میشود تا نشان داده شود که این برداشتها و نگرشهای متفاوت چگونه بر رهیافت موردنظر آنها در سیاست خارجی بویژه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ تأثیر خواهد داشت.
خلاصه ماشینی:
"John Maersheimer پرسش اصلی ما در این است که مبانی اصلی تفاوت در دیدگاه و تحلیل این دو نظریهپرداز چیست و این تفاوتها چه رهیافتهایی را در عرصه سیاست خارجی به دنبال خواهد داشت؟ پاسخ موقتی که به عنوان فرضیه دنبال خواهیم کرد،این است که تفاوت آنها در فهم ماهیت روابط بین الملل به درک متفاوتشان از نظام بین الملل،تاریخ جهان و پدیده دولت بستگی دارد و این تفاوت،روزکرنس را به رهیافت همسازی و میرشایمر را به رویکرد تعارض ذاتی میان قدرتهای بزرگ متمایل کرده است.
از دیدگاه او در فاصله سالهای 1918-1902 نوعی نظام چند قطبی نامتوازن در عرصه بین المللی حاکم است و علت آن نیز هژمونی نسبی آلمان و تلاش این کشور برای تقویت و تثبیت هژمونی خویش است،اما روزکرنس چنین میاندیشد که مسبب پیدایش امپریالیسم،افراطگرایی ناسیونالیستی است و رشد ناگهانی تکنولوژی جنگی باعث برخورد قدرتهای امپریالیستی و پیدایش جنگ جهانی اول شد.
روزکرنس مستقیما برداشت میرشایمر از تاریخ را مورد نقد قرار میدهد و معتقد است که چون او صرفا به جنگ و منازعه و دغدغههای امنیتی میاندیشد،تاریخ را صرفا از این دریچه تحلیل کرده،درحالیکه تحولات تاریخ صرفا نتیجه تلاش قدرتها برای برهم زدن موازنه به نفع خویش نیست،بلکه محصول و برآیند عوامل اقتصادی و اجتماعی و تکنولوژیک متنوعی است که بدون در نظر گرفتن آنها نمیتوان رفتارها و عملکردهای دولتها را به عنوان مهمترین کنشگران روابط بین الملل درک کرد.
میرشایمر اصولا معتقد است که مهمترین بنیادهای نظامهای بین المللی با نوع عملکرد قدرتهای بزرگ شکل میگیرد و قدرتها نیز برای رسیدن به امنیت مطلق در اندیشه از میان بردن تهدید قدرتهای بالقوه دیگری هستند که امکان دستیابی به هژمونی دارند."