خلاصه ماشینی:
"به دیگر سخن،او با تمیز پیشرفت برحسب القای معیارهای فردی و اجتماعی در قالب نظام اجتماعی بود که تاکید میکرد:«آنچه بایستی ما را در انتخاب یک پیشه هدایت کند،عبارت از رفاهو کمال بشریت است و نباید تصور کرد که این دو علقه با یکدیگر متعارض و یکی نافی دیگری است؛ زیرا،غالبا،طبع آدمی تحقق کمال او را فقط در کار برای کمال و رفاه جامعهاش ممکن میسازد...
B. ;1964: 166) ثانیا،تاکید کرد که از خودبیگانگی-چونان پدیدهیی تاریخی-فقط در قالب رشد شکلبندیهای خاص اجتماعی-اقتصادی قابل دریافت است که بهعبارتی، بنیانگذاری توسعه تاریخ،بر رشد تقسیم کار و ظهور مالکیت خصوصی است که موجبات یگانگی انسان از خود در ادواری نظیر زمینداری(نفی کنترل دهقان بر وسایل تولید)و سرمایهداری(نفی رابطه کارگر با کار، تولید،خود و جامعه)را پدید میآورد.
بهعنوان مثال،اگرچه«در چین شهرهایی مانند فلورانس وجود نداشت که پول واحدی ضرب کند و دولت را در مسیر سیاستهای مالی هدایت نماید، (Weber,M;1964:13) ،یا در هند نظام کاستی،مانع از تحرک طبقاتی مورد نیاز برای تحقق سرمایهداری مینمود و یا در کنفوسیوسگرایی نیز،نظم اجتماعی، جزیی از نظام جهانی تلقی میشد و بهعبارتی؛ادعا میگردید«ارواح کبیر نظامهای جهانیک،آشکارا فقط به نیکبختی جهان و بویژه سعادت بشر تمایل دارند و این امر درباره جامعه صادق است؛[زیرا]اسایش سعادتمندانه ملک و توازن جان،فقط در صورتی فراهم خواهد آمد که انسان خود را با جهان،ذاتا هماهنگ و منطبق کند».
مارکس،در این راستا،به تبیین رابطه بسط تقسیم کار و ظهور ساختهای متنوع طبقاتی در عصر سرمایهداری پرداخت و بر این مبنا، فرایند تاریخی استثمار کارگران توسط سرمایهداران را تا مرز تحقق از ئ خودبیگانگی-در عین افزایش تولید اجتماعی-دنبال کرد و بهواسطه تاکید بر حاکمیت سودجویی کار بازاری بر مدنیت و جایگزینی ارزش مبادلهیی،به جای ارزش مصرفی،مدعی شد«تقسیم کار چیزی جز وجه از خودبیگانگی فعالیت انسانی نیست»."