خلاصه ماشینی:
"»(صص 114 و 214) ما هر نظری در باب گفته بینکلی داشته باشیم استفاده از این گفته در کتاب مورگنتا موجه است زیرا با نقل قول مزبور نتیجه گرفته نمیشود که سیاست از فلسفه جداست یا فلاسفه توجیهکنندگان سیاستند بلکه اثبات میشود که«پس از اینکه بلشویسم و ناسیونال سوسیالیسم و دموکراسی هریک ادعای جهانشمولی داشتند،هریک از پایان جنگ دوم جهانی در نظام اخلاقی و سیاسی باقی مانده و مدعی اعتبار جهانی هستند.
او نه فقط نقاد غرب نیست بلکه از سیاست و روابط بین الملل چیزی جز غرب نمیبیند و در سرتاسر کتاب هزار صفحهای او هیچ بحثی از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین نشده است و اگر مثالی از این مناطق بیاورد لحن آن منفی است،چنانکه وقتی از اصل حق تعیین سرنوشت بحث میکند و میخواهد شأن ایدئولوژیک آن را نشان دهد از اختلاف اعراب و اسرائیل مثال میآورد و مینویسد:«اصل حق تعیین سرنوشت ملی از سوی اعراب فلسطینی به صورت پوشش ایدئولوژیک برای آرزوی تغییرناپذیر اعراب جهت نابودی دولت اسرائیل و تأسیس دولت فلسطینی به جای آن ظاهر میشود.
ژان ژاک شوالیه در کتاب آثار بزرگ سیاسی،ماکیاولیسم را برای همه ارباب سیاست وسوسهانگیز خوانده و پرسیده است که«اگر به حکومتی متعالی و دقیقا الهی بر دنیا و تاریخ معتقد نباشیم آیا رهایی از این وسوسه ممکن است؟»*او بلافاصله از زبان ژاک مارتین به این پرسش پاسخ منفی میدهد و چون کتاب را با این جمله ختم میکند که«هیچ انسان اندیشمندی نمیتواند امیدوار باشد»، ظاهرا خود او نیز به نجات از آنچه آن را وسوسهء ماکیاولیسم میخواند،امیدوار نیست."