چکیده:
آنچه نفس، این موجود بیهمتای الهی را از دیگر موجودات متمایز میسازد، صفت بقا و
جاودانگی آن است. مقاله حاضر سعی دارد مسأله بقای نفس را از دیدگاه فلاسفه بزرگی
مانند ابنسینا، شیخ اشراق و ملاصدرا مورد بررسی قرار دهد. همچنین به دلیل رابطه
تنگاتنگ میان بقای نفس و مسأله معاد، بحث از معاد نیز به دنبال آن خواهد آمد.
در آغاز پس از نگاهی گذرا به معنای بقا و مراد فلاسفه از آن، به بیان ادله هر کدام
از فلاسفه در باب آن خواهیم پرداخت که حاصل آن اثبات صفت جاودانگی برای نفس خواهد
بود. سپس به معنای معاد و تفاوت آن با بقا پرداخته و دیدگاه هر کدام از فلاسفه
مذکور در باب کیفیت و چگونگی معاد، مورد بحث قرار خواهد گرفت. نتیجه بدست آمده این
است که ابنسینا معاد روحانی را با دلایل عقلی اثبات نموده و معاد جسمانی را به
شرع ارجاع داده است. شیخ اشراق سعی نموده تا با تکیه بر اصول اشراقی معاد جسمانی را
اثبات نماید اما او نیز از اثبات عینیت جسم دنیوی و اخروی بر نیامده است.
صدرالمتألهین با بنیان نهادن یازده اصل مستحکم، به تبیین و اثبات معاد جسمانی همت
گمارده است.
خلاصه ماشینی:
"از این رو از مبدأ فیاض که هیچ گونه بخل و منعی در او راه ندارد ناگزیر جوهر نفس افاضه میشود، زیرا وجود بدن با امکان استعدادی خویش استدعای صورتی را دارد که مقرون با آن و متصرف در آن باشد و این استدعا از جهت قابل است و وجود مبدأ فیاض که خیر محض است، موجب افاضه چنین صورتی است که در آن تصرف کند و این صورت یا خود، جوهر مجرد است یا دارای مبدیی مجرد میباشد (صدرالدین شیرازی، 1379، ج 8، ص391).
اختلاف نظر فلاسفه در ین است که یا بری جسم آدمی نیز معادی متصور است؟ اگر ین طور است چگونه امکان دارد که بدن انسان پس از فاسد شدن، دوباره به صورت اولیه خویش بازگردد؟ دیدگاه ابنسینا شیخ الرئیس ابنسینا معاد روحانی را به وسیله دلایل عقلی اثبات نموده، معتقد است براهین عقلی دلالت میکنند بر اینکه ارواح باقی میمانند و به سوی پروردگار باز میگردند و سعادت و شقاوت آنها سعادت و شقاوت معنوی و عقلانی خواهد بود.
صدرالمتألهین در خاتمه نتیجه میگیرد که معاد در روز قیامت، همین موجود محسوس عالم طبیعت خواهد بود[1] وی در ادامه تأکید میکند که منکر این امر، منکر شریعت است و منکر شریعت کافر میباشد و آنکه قائل به بازگشت مثل بدن اول است نه عین آن، در حقیقت معاد را انکار کرده است (همو، ص 261).
اما اشکالی که به نظر میرسد بر ابنسینا وارد است، این است که وی از یک سو نفس را حادث دانسته و از سوی دیگر استدلال میکند که چون نفس از بدو حدوثش مجرد بوده، لذا فساد در آن راه ندارد به عبارت دیگر، نفس را به حدوث و عدم فساد متصف میداند."