چکیده:
پرسش اصلی این است که چرا در نقطه ای از فرایند مبارزات ملی شدن صنعت نفت، قدرتهای رقیب بر سر سقوط دکتر مصدق با یکدیگر به توافق رسیدند؟ پرسش دیگر اینکه چرا دکتر مصدق نتوانست اقدام به ساماندهی کانونهای قدرت داخلی برای مقابله با کودتا بکند؟
خلاصه ماشینی:
"دکتر مصدق زمانی که قانون ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رساند و خلع ید را عملی نمود،باید پیشبینی میکرد که ممکن است از سوی انگلیس تهدید نظامی و تحریم اقتصادی شود و 02 هزار کارگر و کارمند ایرانی بیکار شوند و فشارهای اقتصادی آن هم برای درازمدت،مردم را با مشکل معیشتی و بیزاری از سیاست روبرو کند و رفتهرفته شکم گرسنه ایمان خود را نیز از دست بدهد.
بهطور کلی سیاست ایالات متحده در این دوره مبتنیبر حمایت از دولت دکتر مصدق بود و ترومن کوشش میکرد از راههای حقوقی و دیپلماتیک به مخاصمهء طرفین پایان دهد،زیرا کمتر کشوری در میان غربیها مثل آمریکا روابط خارجی خود را بر پایهء استراتژیهای مطالعه شده،تدوین میکند.
شاید بهطور کلی بتوان به این نتیجه رسید که بیبرنامگی،نبود انسجام سازمانی،نبود حزب قدرتمندی که قادر به هماهنگ نمودن نیروهای وفادار به مصدق باشد،فقر استراتژی در روابط خارجی،نداشتن یک برنامهء تنظیم شده از قبل برای هدایت سیاست داخلی و مهمتر از همهء سرسختی و لجاجت و گاهی خودخواهی دکتر مصدق،زمینهء کودتا را به راحتی مهیا کرد.
تجدید قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد 3391 از این زمان،روابط خارجی ایران وارد مرحلهء جدیدی شد،زیرا جنگ جهانی اول با پیروزی متفقین به پایان رسید و با توجه به تغییر نظام بینالملل و پیروزی آمریکا در جنگ و حمایت از ملتها براساس حق حاکمیت ملی در تعیین سرنوشت سیاسی خود و برپایهء اعلامیهء چهارده مادهای«ویلسون»،و تحمیل سیاست«درهای باز اقتصادی»از سوی واشنگتن به لندن، بهویژه در منطقهء نفتی خاورمیانه،انگلیس از سردمداری نظام جهانی سقوط کرد،درحالیکه نظام بینالملل قدم در عصر رقابت ایدئولوژیک گذاشته بود."