چکیده:
بولزانو صریحا به معنی روانشناسی تکوینی است و با باریکبینی بیشتر،نظریهای است روانشناسنانه پیرامون روابط علی بین حکمهایی که یک فرد میسازد.ولی بولزانو بسیار دورتر از زمانی میزیست که روانشناسی تبدیل به یک علم تجربی شد،لذا رهیافت او به روانشناسی شناخت کاملا نظری و در بسیاری از جنبهها سنتی است.ماهیت روش وی را میتوان اینگونه توصیف کرد:نوسازمانی مفروضاتی که در معرفتشناسیهای قدیمی با آنها مواجه بود و انتقال آنها به چارچوب مفهومی خالص خودش.به عقیدهء بین من انتقال بولزانو نشان میدهد که رهیافت تکوینی-روانشناسان نمیتواند همسان با آنچه که آنرا مفاهیم معرفتشناسی سنتسی مینامیم»تلقی شود،هرچند که شاید اینگونه نباشد.(من بسیاری از معرفتشناسان امروزی،از جمله تجربهگرایانه معاصر را مشمول در«معرفتشناسی سنتی»-عبارتی که از لحاظ دقت و عمق مبهم است-میدانم). ایدههای معرفتشناسی سنتی که به نظر میرسد هستهء حقایق مهمی را در خود داشته باشد-ولو اینکه شاید تبیین روشن آنها سخت به نظر آید-هنگام انتقال به روانشناسی شماتییک،که تا حدی متناقض و بیتناسب است،دچار دگردیسی شده است.هرچند که روشنگریهای بولزانو به سرانجام نرسید،ولی نبایستی از شایستگی وی از این بابت که (احتمالا)اولین شخص در تاریخ فلسفه هست که دست به تلاش برای روشنگری در این زمینه زد،غفلت کرد.ناکامی وی عامل محرکی شد برای معرفتشناسایی که به سبک سنتی کار میکردند تا دست به یافتن روشنگریهای مفهومی بهتری زده و حصارهای الگوهای کهن اندیشه را در هم شکنند. ظریان او در باب گزارهها برای مقابله با روانشناسیگرایی و به سود پدیدارشناسی مدد گرفت.» پژوهشهای معرفت شناسانه بولزانو دربارهء مسائل سنتی است،از قبیل:ما چگونه کسب معرفت میکنیم:میزان یقینی بودن معرفت و شناخت ما تا چه میزانی است؟آیا معرفت آدمی حد و حدودی دارد و اگر دارد این حد و حدود کدامند؟آنچه که در معرفتشناسی بولزانو نو و بدیع مینماید ژرفنگریهای دقیق او است هنگام معرفی مفاهیم و صورتبندی مسائل،و نیز تفکیک روشن بین نظریهء شناخت آدمی از یکطرف، و دانشهایی مانند منطق و متافیزیک،از طرف دیگر.در بحث از معرفتشناسیهای هیوم6و کانت7دیدیم که اهداف نهایی نظریات شناخت آنها روشن نیست.هنگامی که هیوم به تبیین چگونگی بدست آوردن شناختمان دربارهء«موضوعات واقع»و«روابط تصورات»میپردازد،آیا در جستجوی روانشناسی تکوینی است؟آیا به صورتبندی نظریات روششناسانه میپردازد؟و یا اینکه بایستی توصیفات او را بعنوان بخشی از تعریف شناخت تلقی کرد؟ معرفتشناسی بولزانو از این بابت،در اصل،کاملا روشن است.معرفتشناسی
خلاصه ماشینی:
"و J1 را با K نشان میدهیم،آنگاه میتوانیم بگوییم J توسط K «وساطت،01شده است معرفتشناسی،به رغم بولزانو نظریهای است که بر پایهء منطق(که شامل منطق تغییر11» و نظریهء سامان عینی صدقهاست)بنا میگردد ولی آنچه که در این علم غیر از منطق است عبارت میباشد از اینکه معرفتشناسی رابطهء علی وساطت بین حکمها را مورد توجه قرار میدهد.
در اینجا ذهن-تصور یک شهود است و تنها در هستومندی حاضر میشود که حکم را میسازد و این هستومند تحت مفهوم معینی که A بیان میکند مندرج است،مانند:«این(که دقیقا در این لحظه شهودش میکنم)یک شیء«قرمز»،رایحهای دلپذیر و یا چیزی شبیه آن است»32 ممکن است حکمهای(الف)و(ب)با واسطه باشند ولی برخی از آنها بیواسطهاند.
آیا میتوان بطور احتمالی مجموعهای از حقایق غیر قابل شناخت را با بیان چند ویژگی مشخص کرد؟بعنوان مثال آیا من میتوانم بطور احتمالی یک مفهوم A دربارهء آنچه که میتوانم بدانم،بیابم: الف)هیچ حقیقتی که از فرم کلی«همهء A ها X هستند»قابل شناخت نیست به اعتقاد بولزانو این گزاره صحیح نیست زیرا خود(الف)را میتوان به گزارهای از فرم کلی«همهء A ها X هستند»تبدیل کرد(ممکن است مخاطب بولزانو متعجب شود که چگونه این کار انجامپذیر است).
فرض میکنیم یک گزارهء کاملا مفهومی از فرم کلی« A دارای خاصهء b است»مورد بحث است: «چه کسی یأسآورتر از فردی خواهد بود که بگوید:ما هرگز شانس اینرا نخواهیم داشت تا بفهمیم که آیا دو مفهوم A و b میتوانند بصورت یک حکم با هم پیوند یابند یا نه،فرقی هم ندارد که چقدر روی این دو مفهوم بیاندیشیم و یا اینکه چقدر آنها را با همدیگر و یا با همهء مفاهیم مرتبط مقایسه کنیم."