خلاصه ماشینی:
"نویسندههای پرشماری در آمریکای دههء 1930 که رکود اقتصادی همه را له کرده بود و سینمای گنگستری تماشاگران مشتاقی داشت،در نشریات پالپ به نوشتن قصههای کارآگاهی پرداختند،اما تعداد اندکی از آنها مثل دشیل همت که مدتی برای آژانس کارآگاهی پینکرتن کار کرده بود،اطلاعات درستی از مقولهء جنایت،قتل و چگونگی فعالیت کارآگاهان داشتند.
ادعا میکرد پیش از ورود به این قلمرو سه چهار قصهء کارآگاهی بیشتر نخوانده و برای امتحان خود،طی چند روز قصهای را بر مبنای آنچه از یکی از قصههای گاردنر در ذهن داشته روی کاغذ آورده تا دریابد به چه نکاتی توجه کرده،و چه چیزهایی را درحاشیه قرار داده.
پرده دوم:قهرمان او پرسشی که طی خواندن آثار چندلر در ذهن ما جرقه میزند این است که منطق،نجاتبخش ما است یا شعر؟ تپانچه ما را زنده نگاه میدارد یا کلامی پراحساس؟ فیلیپ مارلو را مرد زهم خورده و رمانتیکی یافتیم که در کشاکش احساس و واقعیت و در فاصلهء منطق و تپانچه دست و پا میزد.
فیلم همهء عناصر فیلم نوآرها-سایههای اکسپرسیونیستی،سایهروشنها،زوایای نامتعارف دوربین- (به تصویر صفحه مراجعه شود) پرسشی که طی خواندن آثار چندلر در ذهنمان جرقه میزند این است که منطق،نجاتبخش ما است یا شعر؟تپانچه ما را زنده نگاه میدارد یا کلامی پراحساس؟ را داشت و با فلاش بک آغاز میشد.
هامفری بوگارت که در شاهین مالت نقش سام اسپید را بازی کرده بود،بدل به فیلیپ مارلو شد(ولو آنکه از مارلوی ساخته و پرداختهء چندلر کوتاهتر بود که بدل به یکی از شوخیهای روز شد."