چکیده:
چکیده: در این مقاله کوشش می شود پس از به میان آوردن بحث از اصلی ترین مسائل در باب جاودانگی و بقاء زندگی انسان پس از مرگ, یکی از کهن ترین نظریه های جاودانگی و بقاء, یعنی خلود و زندگی نفس بدون بدن, در فلسفه و الاهیات اسلامی و مسیحی شرح و تبیین شود. این نظریه در فلسفه و الاهیات, صورت های مختلفی را پذیرفته است. آیا انسان پیش از زندگی این جهانی, اساسا زندگی نفسانی بدون بدن را تجربه کرده است یا نه؟ گذشته از چگونگی پاسخ به این پرسش, آیا آدمی پس از زندگی این جهانی, زندگی نفسانی بودن بدن را نیز تجربه خواهد کرد؟ کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت می دهند دو دوسته اند: دسته اول, زندگی نفسانی بدون بدن پس از این جهان را ابدی و دائمی می دانند, به گونه ای که نفس و بدن دیگر با هم همسایه و هم نشین نخواهند شد و نفس دیگر چنین لباسی را در بر نخواهد کرد, اما دسته دیگر این مفارقت و جدایی را موقتی دانسته و معتقدند که بار دیگر نفس و بدن, اما این بار به طور ابدی, با هم مقرون گشته و دیگر جدایی از یک دیگر را نخواهند دید. آنها که به پرسش پیش گفته پاسخ منفی داده اند مصاحبت نفس و بدن را قوی تر از آن می دانند که یکی بدون دیگری امکان بقاء داشته باشد, از این رو معتقدند که نفس, هیچ گاه طعم جدایی از بدن را نخواهد چشید; این دو با هم آمده اند, با هم خاموش می شوند و سرانجام بار دیگر با یک دیگر به زندگی ابدی دست خواهند یافت.
خلاصه ماشینی:
"عنوان زندگی, بقاء یا خلود نفس بدون بدن در میان الاهی دانان و فیلسوفان صور مختلفی را می پذیرد; روشن است که بنا به دوگانه انگاری جوهری, انسان موجود در این جهان, موجودی جسمانی ـ نفسانی است; اما آیا جنبه نفسانی او پیش از بدن موجود بوده است؟ تشکیل بدن هر شخص انسانی تاریخ مشخصی دارد و به اسباب و علل این جهانی وابسته است.
نوشته های وی درباره مسایل نفس عموما به این صورت تنظیم شده است که نخست با تمایز نهادن میان نفس و بدن, وجود نفس به اثبات می رسد و سپس با بیان ویژگی هایی که موضوع و محمول آنها نمی تواند جسم فیزیکی و مادی باشد, به تجرد روح به عنوان ساحتی جوهری حکم می شود.
البته, در این جا با مشکلی روبرو می شویم که ابن سینا خود را قادر به پاسخ گویی دقیق به آن نمی بیند: چه امری سبب می شود که یک نفس مجرد در این بدن حادث شود و نه در بدن دیگر؟ چرا نفس 1A و نفس 2A از طرف مبادی عالیه به ترتیب به بدن 1B و بدن 2B افاضه می شود و ترتیب آن دگرگونه نشده است؟ اگر در ساز و کارهای طبیعت در ایجاد نفوس, دخالتی داشتند, می توانستیم اختلاف شرایط طبیعی را عامل تعین نفوس نسبت به ابدان خاص تصور کنیم, اما دیدیم که آنچه جهان طبیعت متکفل و دست اندر ساخت آن است ابدان هستند نه نفوس.
به هر حال, در نوشته های هیچ فیلسوف و الاهی دان نامداری در جهان اسلام, ملاحظه نشده است که قائل به جاودانگی روحانی محض و فارغ از بدن باشد و حداکثر از نظر بحثی در بازه میان زندگی اول و زندگی سوم, بقاء نفس بدون بدن را مطرح کرده اند.
Davis, "Surival of Death", in A Companion to Philosophy of Religion, edited by Philip L."