چکیده:
مقاله حاضر به منظور بررسی نگاه و برداشتهای خاص عرفانی مولانا از افلاک و اختران و چگونگی پیوند آنها با اندیشه های عرفانی و آموزه های اخلاقی وی نوشته شده است. به این منظور از شیوه سندکاوی برای جمع آوری اطلاعات و از شیوه تحلیلی و توصیفی برای ارائه مطالب استفاده شده است. یکی از نتایج مهم گفتار حاضر آن است که مولانا علی رغم بی اعتنایی به نجوم احکامی، با ایجاد شبکه های متعدد معنایی و ابهام های بی شمار، گوشه هایی از نمادپردازی پیچیده وفرارونده خود را با استفاده از عناصر آسمان پررمز و راز شکل داده و به دانش نجوم خویش ویژه و مفهومی بی سابقه بخشیده است که این امر به گونه ای مبتنی بر آموزه های قرآن کریم و نگاه خاص مولاناست که آسمان پرستاره را یکی از نشانه ها و آیات مهم خداوند، و درخور تامل و تدبر یافته است.
خلاصه ماشینی:
"مولانا علاوه بر مبنای نجومی، معنای ایهامی ذنب را که در لغت با گناه تناسب دارد، نیز در نظر گرفته و با توجه به معنای نمادین رنگ سیاه که در اعتقادات مذهبی با گناه رابطة تنگاتنگ دارد، بیان میکند که: آفتاب اندر فلک کژ میجهدکز ذنب پرهیز کن هین هوشدار در سیه رویی کسوفش میدهد تا نگردی تو سیه رو دیگوار (931/6) و به این طریق، با مقایسة علت خورشید گرفتگی با کژروی و میل انسان به گناه، اندرزهای عرفانی خویش را به طریق زیر بازگو می کند: عقل تو از آفتابی بیش نیست کژ منه ای عقل تو هم گام خویش چون گنه کمتر بود نیم آفتاب اندر آن فکری که نهی آمد مایست تا نیاید آن کسوف رو به پیش منکسف بینی و نیمی نور ناب (933/6) مولانا بر اساس برداشت عرفانی دیگری از پدیدههای طبیعی، و با عنایت به این که در قلمرو نمادپردازی فراروندة وی، هر یک از رویدادهای عالم محسوس، بیانگر معنایی عمیق و پنهان است، آفتاب گرفتگی را نتیجة نقص همت آفتاب شمرده و گفته است: آفتاب از ذرهای شد وام خواهجان بی کیفی شده محبوس کیف زهرهای از خمرهای شد جامخواه آفتابی حبس عقده اینت حیف (3581/5) و به این طریق، مخاطب را به یکی از آموزه های عالی عرفانی خود رهنمون می شود."