خلاصه ماشینی:
در همهء مبارزات میان مکتبهای مختلف فلسفی این هدف تغییرناپذیر و غیرمتزلزل باقیمانده است:خود را همچون نقطهء ارشمیدسی و مرکز ثابت و جنبشناپذیر هراندیشه نشان دادهاست.
همهء آنان اصول مربوط به ماهیت اشیاء را بیاعتبار شمردهاند،ولی از این عدم اعتماد نشان دادن به اصول تنها مقصودشان آن بوده است که روش تحقیق تازه و معتبرتری را به کار اندازند.
فلسفهء جدید با این اصل آغاز میشود که ظهور وجود خود ما چیزی نیست که قابل تردید و تشکیک باشد.
از نخستین جرقهای که از خود- آگاهی بشری جستن کرده است،مشاهده می- کنیم که نظری درونگرا15از زندگی با این نظر برونگرا16همراه است.
مسائل فلسفهء یونانی و متافیزیک یونانی ناگهان با پیدا شدن مسئلهء جدیدی که ظاهرا از این پس همهء علاقهه ای نظری انسان را به خود جلب میکند،به تاریکی فرو میرود.
آیا این نقص ظاهری را چگونه میتوان توجیه کرد؟آیا سقراط عمدا یک برداشت سطحی را پذیرفته بوده است که تنها به وی اجازهء آن را میداده است که سطح مسئلهء موردنظر خود را بخراشد بیآنکه در ژرفای آن نفوذ کند و به مغز آن برسد؟ولی در اینجا،بیش از هرجای دیگر،بایستی به ریشخند سقراطی ظنین شویم.
شاید برای آنکه نسبت به وحدت عمیق و پیوستگی کامل اندیشهء فلسفی قدیم کاملا متقاعد شویم،راهی بهتر از آن نباشد که این مراحل نخستین فلسفهء یونانی را با یکی از فراوردههای متأخر و شریفتر فرهنگ یونانی-رومی،یعنی با کتاب«به خویشتن» تألیف مارکوس آورلیوس آنتونینوس مقایسه کنیم.
و اگر چیزی در این جهان باشد که ما باید به آن به این صورت دوم نظر کنیم، ذهن و فکر انسان است.