خلاصه ماشینی:
در این امر کمسالی یا بزرگسالی نقشی ندارد،بلکه آنچه مهم به نظر میآید این است که هرکس در مناسباتش با مردم دیگر نیاز دارد که یک نوع اطمینان و ایمنی احساس کند و کارهای روزانه احساس توانایی انجام داد امور و تطبیق خویشتن با شرایط گوناگون و ادارهء صحیح زندگی و قدرت برخورد با اوضاع و موقعیتهای جدید را در خود ببیند.
در جمع بزرگسالان،که از هر دری سخنی میرود،مثلا پدری اظهار میدارد «من تا سرحد مرگ از رعد و برق میترسم»، قصد او از این بیان مسلما واقعیت مرگ نیست،بلکه اشاره و کنایهای برای میزان و شدت ترس اوست،اما برای کودک رعد و برق در حد مرگ تصور میشود و او مرگ و نیستی واقعی را میپذیرد و برای خود این نتیجهگیری را میکند که در نتیجهء توفان یا رعد و برق بلاهای سهمناک نازل میشود و اوضاع وحشتناکی به وجود میآید که منتهی به مرگ و نیستی میشود.
با این ترتیب میبینیم که یک سخن که بدون توجه بر زبان میآید و غیر واقعی است،دنیای خیالی کودک را آشفته میکند و ترسی مبهم را در او به وجود میآورد،که ممکن است برای مدتهای طولانی پایدار بماند.
نوجوان وقتی دچار اضطراب و اندوه میشود که احساس حقارت،بیفایدگی و بیکفایتی کند و این این فکر در او قوت میگیرد،که آمادگی و توانایی کافی برای برخورد با مشکلاتی که در پیش دارد در او نیست،یا این تصور در او به وجود میآید که نمیتواند با موقعیتها و شرایط تازهای به سبب عدم کفایت روبهرو شود کمکم این حالت موجب به وجود آمدن یک نوع ترس نا- معقول از مسائلی میشود که قاعدتا هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد.