خلاصه ماشینی:
"ثد پلنتینجا از مبنا گرایی پلنتینجا مبناگرایی را چنین توصیف میکند: «مبناگرایان دوران باستان و میانه به این عقیده متمایل بودند که یکقضیه برای یک شخص واقعا پایه است فقط اگر آن قضیه بداهت ذاتیداشته باشد یا بدیهی حسی باشد.
ب)همچنین پلنتینجا معتقد است که مبناگرایان قادر نیستند(1)رابنا بر اصول خود موجه سازند؛یعنی آنها نشان ندادهاند که(1)از گزارههایواقعا پایه[به نحو منطقی]لازم میآید یا ربطی محتمل با این گزارهها دارد.
آنگونه که تامبرلین میگوید:اگر ممکن استکه خدا باور چنین خو گرفته باشد چرا مبناگرای سنتی نتواند از ربطی مشابهبا این به(1)بهره ببرد؟من گمان ندارم که پلنتینجا جواب شیرینمبناگرای سنتی را رد کرده باشد و در نتیجه او اثبات نکرده است که(1)نمیتواند برای مبناگرای سنتی بدیهی ذاتی باشد.
مثلا،توجیهی وجودنخواهد داشت برای اینکه گمان ورزیم باور من حاکی از اینکه دیوار قرمزرنگی را پیش روی خود میبینیم واقعا پایه است مگر آنکه ادراکات من بهنحو کلی در شرایط طبیعی و با بینایی سالم با دیگر مدرکها و با تجاربغیر بصیری خود من-مثلا اینکه وقتی دستم را دراز میکنم چیز جامدی رااحساس میکنم-توافق داشته باشد-پلنتینجا میپذیرد که اگر من بدانمحافظهام غیر قابل اعتماد است باور من حاکی از اینک صبحانه خوردهامنباید باوری پایه قلمداد شود.
عف مبناگرایی تا اینجا من در نقد تلاش پلنتینجا برای داخل کردن باور داشتن خدا یاباورهای راجع به خدا در مجموعۀ باورهای واقعا پایه که مبنای معرفت راشکل میدهند،بدون انتقادی این اندیشه را پذیرفته بودم که ساختارمعرفت باید مبنایی بر حسب باورهای پایه داشته باشد."