خلاصه ماشینی:
"بخش پنجم:خاطرات زندان سال 75-45 به مدت سهسال و نیم در زندانهای اوین،قصر و وکیل آباد مشهد بسر بردم،در این مدت علاوه بر موضعگیری علیه مأموران زندان و سفاکان رژیم و زندانبانان-که از اصول مسلم مبارزهی ما و دیگر زندانیان سیاسی متعهد بود-موضعی سختتر،توانفرساتر و اعصاب خردکنندهتر با انحرافات سیاسی و عقیدتی گروههای مبارز مسلمان و منافقان خلق (مجاهدین خلق)-که رهبران و کادر مرکزی آنان در زندان در باطن مارکسیست و در ظاهر مسلمان بودند-داشتیم.
در 42 آبان 7531 به برکت انقلاب از زندان وکیل آباد مشهد آزاد شدم و پس از توقف سه روزه به طرف شهرستان ساری،زادگاه خویش،حرکت کردم و در عصر روز 82 آبان از سوی علما و روحانیون شهر،تعداد کثیری از جوانان،اقشار مبارز و نیز بستگان و فامیل از ده کیلومتری شهر مورد استقبال قرار گرفتم و با همان جمعیت از همان نقطه با طی مسافت،ده کیلومتر، با حمل پلاکارد و عکسهای حضرت امام(ره)به شکل تظاهرات و راهپیمایی به طرف مسجد حرکت کردیم و سپس داخل مسجد جامع شدیم که نقطهی اصلی و مرکزی انقلاب بود.
به عنوان نمونه: روزی یکی از افراد مجاهدین در زنان وکیل آباد مشهد،به انقلاب و رهبری آن حمله کرد و نام حضرت امام(ره)و آیة الله طالقانی(ره)را به زبان آورد و گفت،اینان خود انقلابی کامل نیستند و شایستگی رهبری انقلاب را ندارند،آقای شکر الله پاکنژاد که از مارکسیستهایی بود که نسبت به دیگر افراد مارکسیست و غیر مذهبی کمی با معلومات و اهل مطالعه و آشنا با واقعیتهای موجود ایران،بویژه نفوذ روحانیت در میان مردم بود،روی به آن فرد کرده با تندی گفت،آقای خمینی و آقای طالقانی نیم قرن،یعنی دو برابر عمر شما،علیه رژیم شاهنشاهی مبارزه کردهاند."