چکیده:
نولیبرالیسم،اسطوره علم نیکوکار و...)معمولا اسطوره در مقابل دین یا در مقابل فلسفه و یا در مقابل علم قرار میدهند؛ولی معلوم نیست که او دقیقا میان اسطوره با حوزههای معرفتی یاد شده چه نسبتی برقرار میکند.مخصوصا این ابهام هنگامی مشکلساز میشود که او اسطوره را،در همه اشکال فوق،با یک نگاه مینگرد و تنها به واسطه آثار و پیامدهای خوب یا بد آن،به ارزشگذاری اسطورهها میپردازد.اگر آنچه گفتیم درست باشد،این گفته او که«به عقیده من اساطیر در اندیشههای عقلانی وارد میشوند و آنها را تغییر میدهند»قابل خدشه و مناقشه است.به هرحال،مشکل اصلی این است که او دقیقا مرز میان اسطوره با دین،علم و عقلانیت را تعیین نکرده است. 3.سخن ادگار مورن دربارهء اختلاط فرهنگها و باروری و زایش آنها جالب توجه است،ولی معیار و میزانی برای درستی یا نادرستی انواع اختلاطهای ممکن نشان نمیدهد و مکانیزم این اختلاط را ارائه نمیکند.آنچه او درباره«فرهنگ قوی»و«فرهنگ ضعیف» بیان داشته است،به تنهایی کافی نیست،زیرا معلوم نمیکند که قوی یا ضعیف بودن یک فرهنگ به چه معناست؟آیا اینکه یک فرهنگ میتواند فرهنگ دیگر را در خود هضم کند، نشانه«قدرت فرهنگی»است؟نقش قدرتهای سیاسی و اقتصادی،در سلطه و استحاله فرهنگها،کدام است؟و....دیدگاه مورن نمیتواند این نکته را تبیین کند که چرا برخی از فرهنگهای توانمند گذشته،بر اثر جنگها و سلطهجوییهای دیگران،نابود شده و به فراموشی سپرده شده است. 4.تحلیل ادگار مورن از بنیادهای فلسفی تمدن غرب و پیامدهای عینی و اجتماعی آن، در ابهام و سر در گمی جدی به سر میبرد.او با آنکه فردگرایی را از«مثبتترین ویژگیهای تمدن اروپایی»میداند،هم زمان پیامدهای ویرانگر آن را نیز بر میشمارد و هیچ تحلیل روشنی که بتواند جنبههای مثبت و منفی این اندیشه را نشان دهد،ارائه نمیکند. در همین راستا،آنچه او به عنوان«سیاست تمدن»از آن نام برده است و آن را به مقولاتی چون امید به زندگی،سلامت،ایدز و...مربوط دانسته است،زمانی میتواند راهگشا و مؤثر باشد که پیوند این مقولات با بنیادهای فکری و محصولات اجتماعی،اخلاقی و تکنولوژیک آن مد نظر قرار گیرد.به نظر میرسد،علی رغم نظریه روش شناختی مورن دربارهء «پیچیدگی»،او خود در این گونه مسائل دچار سادهسازی و یک جانبهنگری شده است؛ گونهای از سادهسازی که او را به پارادوکسهای مهیب و زیانباری رهنمون میسازد. علائم این پارادوکس بنیادین در اندیشه مورن را میتوان در این گفته او سراغ گرفت: «شاید باید پذیرفت که غرب شکلی از سلطه است و در عین حال ایدههایی را تولید میکند که منشأ رهایی است.تمدن کنونی غرب در تکنولوژی و شیوهء زندگیاش،فرایندهای یک شکلسازی و همگنسازی را تولید میکند،اما در عین حال میتواند از طریق همین فرایندها،تنوعهایی جدید را امکانپذیر کند.» ادگار مورن،که از جامعهشناسان و اندیشمندان بزرگ معاصر غرب به حساب میآید.از جمله شخصیتهای چپگرایی است که،در دهههای گذشته،با تعدیل در مواضع خویش، سعی در ارائه گفتمان جدیدی در حوزهء فرهنگ و علوم انسانی نموده است.مهمترین و مشهورترین بخش تفکر او،انتقاد به روششناسی رایج در علوم اجتماعی غرب است.البته او تنها به نگرش سلبی بسنده نمیکند،بلکه سعی در ترمیم و بهسازی فرایند شناخت در حوزههای انسانی و اجتماعی دارد.مفهوم«پیچیدگی»در اندیشه او نه تنها اشاره به ابعاد گوناگون و تودرتوی حیات انسانی دارد،بلکه تعریض و کنایهای به سادهسازی و سطحیانگاری در معرفتشناسی غربی است.نخستین راهکاری که از این اصل بر میآید، این است که پژوهشگران علوم اجتماعی،بیش از آنکه به تخصص در جزئیات نیاز داشته باشند،به بررسی موضوع از منظرها و ایستارهای متفاوت و گوناگون نیازمندند. دانشهای غربی،از این نگاه،تصویری واژگونه از واقعیت ارائه میکنند و طبعا نیازمند نقد و بازکاویاند.ادگار مورن،گذشته از این دیدگاه عام و کلی،مطالب دیگری در این گفتوگو بیان داشته است که در این جا نکات کوتاهی را درباره آنها اشاره میکنیم: 1.آنچه مورن درباره آرمان شهر یا اتوپیا گفته است،جای تأمل دارد.او ظاهرا میپذیرد که آرمان شهر میتواند وجود داشته باشد،و آرمان شهر را زاییده ایدئولوژی میداند.در عین حال،بر خلاف نگرش مارکسیستی،معتقد است که آرمان شهر به معنای یک آیندهء محتوم و گریزناپذیر نیست.بلکه آینده را در گرو نیروی خلاقیت ذهن و جامعه انسانی میداند.در واقع،او آرمان شهر را تصویری نسبتا بهتر از جهان کنونی تعریف میکند.مشکل این است که او نسبت ایدئولوژی و آرمان را با خلاقیت انسانی روشن نساخته است.به نظر میرسد ادگار مورن،با آنکه به ستیز با ایدئولوژی نپرداخته است، اما از آن سو نتوانسته است نقش و کارو ویژه ایدئولوژی و آرمانگرایی را در منظومهء اندیشه خویش به درستی ترسیم کند.ظاهرا او در میانه ایدئولوژیگرایی مارکسیسم و ایدئولوژی ستیزی لیبرالیسم هنوز نتوانسته است موضع و قرارگاه خویش را مشخص کند.چنانکه خواهیم دید این ابهام در سایر اندیشههای او نیز مؤثر افتاده است. 2.تعریف و تفسیر مورن از اسطوره نیز پر ابها و مسئلهانگیز است.او در آغاز اسطوره را به خیالگرایی آدمی بازمیگرداند؛ولی،در ادامه،به همه ادیان،مکاتب و اندیشههای بشری مهر اسطوره میزند.(اسطوره پیشرفت،اسطوره الهه عقل،اسطوره تخصصی شدن علوم و تفکیک ابعاد طبیعی و انسانی سبب شده است که علوم انسانی تکهتکه و مثله شوند.شناخت درست و مناسب،شناختی است که در بافت ارائه میشود.جهان،بدون اسطوره،نمیتواند برقرار بماند،ولی از این جهت مذاهب زمینی از مذاهب ملکوتی بسیار ضعیفترند.اسطوره پیش رفت و الهه عقل، که در عصر جدید مطرح شد،اکنون شکست خورده است.من شخصا هوادار مذهبی بدون خدای وحی شده و حتی بدون خدا هستم.من عمیقا فکر میکنم که غرب درها در به روی خود بسته است.
خلاصه ماشینی:
"*من فکر میکنم اساسا یک فصل مشترک میان شما و کورنلیوس کاستوریادیس وجود دارد و آن،نقدی است که هردوی شما بر علوم انسانی دارید و میگویید تخصصی شدن فزاینده،آگاهی را از بین میبرد و این امر به ویژه در مورد جهان معاصر صادق است.
مذهب زمینی به مراتب ضعیفترند،چون میتوان بررسی کرد که آیا حقیقت میگوید یا نه،در حالی که مذهب ملکوتی بسیار قوی است به اعتقاد من،مذاهب بزرگ تا بینهایت دوام دارند؛اما نمیتوانم بگویم چگونه.
میخواهم بدانم تحلیل شما از این پدیده چیست؟آیا شکل جدیدی از آگاهی کاذب(اگر بخواهیم مفهومی قدیمی را به کار گیریم)وجود دارد یا احتمالا این نوعی آفرینش،در جهان معاصر غرب،است؟ *نباید فراموش کنیم که از نیمه نخست سده بیستم،در هندوستان،اندیشمندان بزرگ اختلاط،مثل کریشنا،روبیندو و دیگران تلاش کردهاند پیام مسیحیت و آیین هندو را در مذهبی به مراتب عامتر ترکیب کنند.
کافی نیست که بگوییم باید احیا و اصلاح کرد و امیدوار بود؛بلکه پای یک فرایند تمام عیار تاریخی در میان است و ما در ابتدای این فرآیند نونی تاریخی به سر میبریم که شاید نتواند پیشروی کند؛زیرا زوال جهان کهنه میتواند به فاجعه رهنمون شود.
البته نوعی شبه جهان شمول بودن غرب وجود دارد؛غرب،به تازگی،خود را تنها دارنده عقلانیت و حقیقت میپندارد و فکر میکند مابقی جهان در خرافات سیر میکنند و به همین دلیل است که میگوید کشورهای استعمارزاده،برای بهرهبرداری از حقوق بشر،به بلوغ نرسیدهاند.
علائم این پارادوکس بنیادین در اندیشه مورن را میتوان در این گفته او سراغ گرفت: «شاید باید پذیرفت که غرب شکلی از سلطه است و در عین حال ایدههایی را تولید میکند که منشأ رهایی است."