خلاصه ماشینی:
"ابراهیم او را باقی گذاشته بود تا پایه احتجاج پرشور و هیجان خودش را بر دوش او استوار سازد، و چون قوم از انجام مراسم عید به شهر باز آیند و از او بپرسند که کدام کس احترام معبدشان را هتک کرده و بتهایشان را درهم شکسته، او را نشان دهد و سرانجام، ایشان را به اعتراف و اقرار آورد که بتها سخن نمیگویند و عقل و اراده ندارند، و قادر بر نفع و ضرر نیستند، تا مگر پس از این اعتراف صریح به خود آیند و از گمراهی بازگردند.
با کمال قوت قلب و قدرت منطق، برخلاف آنچه قوم میپنداشتند و انتظار داشتند، جهت محاکمه را تغییر داد و به جای آنکه به عمل خود اعتراف کند، در جواب گفت:نه بلکه بزرگترشان چنین کاری کرده است، اگر سخن میگویند از آنها بپرسید(انبیاء، 63).
در این هنگام ابراهیم(ع)پس از وضوح حق، آنان را به شدت توبیخ کرد و به تفکر و تعمق در امور دعوت نمود و گفت:آیا به جای خداوند چیزی را که نه سودی به شما میرساند و نه زیانی، میپرستید؟ (انبیاء، 66).
پس برای آنکه آنان متوجه حقایق شوند و از گمراهی رهایی یابند، منطق ملایم را پیش گرفت و جمله ایشان را بر زبان آورد:زمانی که شب بر او پرده انداخت، ستارهایی دید و گفت این پروردگار من است، و چون افول کرد گفت افولکنندگان را دوست ندارم(انعام، 77).
ابراهیم چون احتجاج خود را به اینجا رساند، و بیزار از خدایان قوم شد، سخن را به معبود حقیقی معطوف ساخت:من از روی اخلاص روی به سوی کسی که آسمانها را و زمین را آفریده است مینمایم، و من از مشرکان نیستم(انعام، 79)."