خلاصه ماشینی:
"این درحقیقت نیروی وعظ و خطابه است، وعظ و خطابهای که وقتی با ایمان همراه باشد، از فراسوی دیوارهای آهنین، از فراز برجهای بلند، از پشت درهای گل میخ دار طلاکوب، و سماخ گوشهای بیتفاوت میگذرد، و آنجا که باید اثر کند میکند 1 یک نیروی درونی هست که - من میدانم که رفتن خلیفه ناصر به مجلس ابن جوزی نیز از نوع اظهار علاقه محمدعلی شاه به سیدجمال اصفهانی است که درشکه میفرستد دنبال سید، و سید «با پسرش محمدعلی، به نیاوران میرود و با شاه ملاقات میکند» (و کاش آن محمدعلی، که همین سیدمحمدعلی جمالزاده استاد بزرگوار امروز خودمان باشد- خاطرات آن روز و قباله بخشی شاه را دقیقا مینوشت، خودش یک کتاب میتواند شود- سیدجمال البته قباله ملک را نمی پذیرد و خشمگین از کاخ بیرون میآید (مقدمه همین کتاب).
در عین اینکه انکار اثر این تفنگها را نباید کرد، و در عین اینکه باید گفت هرکه شمشیر زند خطبه به نامش خوانند، اما حقیقت آن است که نام مشروطه وقتی بر کرسی حکم نشست و محمدعلی شاه را به کنج سفارت پناهنده ساخت، که درمیدان مبارزه فکر و در گیرودار زد و خورد گفت وگوهای مجلسی و منبری، و به قول امروزیها در حجت و استدلال و «دیالوگ»، حرف امثال سیدجمال اصفهانی، بر استدلال روحانیون صاحب نفوذی مثل شیخ فضلالله نوری برتری یافت 1 وگرنه شاه قاجار سالها بود که شکست خورده بود، که سربازی که در خانه مشروطه طلبان به هیزم شکنی ناچار شود تا نان شب به دست آرد، سربازی نیست که بتواند قدرت محمدعلی شاه را حفظ کند، آن هم با ماهی هفت هزار و ده شاهی مواجب، که سه ما ه به سه ماه پرداخت نمیشد!"