چکیده:
اقتصاد به عنوان یکی از علوم اجتماعی، توسط کسی بنیان نهاده شد که خود فیلسوف اخلاق بود. با این حال، به تدریج در مسیری افتاد که تأکید بر
روشهای کمی و ابزارهای تحلیل ریاضی به تقلید از روش علوم طبیعی، در آن جایگاهی اساسی یافت. در سالهای اخیر، شاهد جریانی در
شاخههای مختلف علوم اجتماعی بودهایم که به دنبال احیای مجدد روش اخلاقی در حوزههای خود بودهاند. این جریان با مخالفتهایی نیز مواجه
شده است. نویسنده مقاله به بررسی و ریشهیابی این مخالفتها پرداخته و نشان میدهد که هیچ یک از
آنها قابل توجیه نیست. تعارض روند احیای نگرش اخلاقی در علوم اجتماعی با اصول لیبرالیسم،مخالفت آن با روش علمی و تفکیک واقعیتها و
ارزشها، تضاد آن با تکثرگرایی و بالاخره تنافی این روند با اندیشه سکولار، اعتراضاتی است که از جانب گروههای مختلف متوجه این نهضت
علمی شده است.
خلاصه ماشینی:
"خوشبختانه در چند سال گذشته، شاهد دانشمندان متعددی در حوزه علوم اجتماعی بودهایم(1) که با طرح مسائل جدید در رشتههای خود، به دنبال احیای مجدد مسائل اخلاقی بودهاند؛ مسائلی که برای سالیان متمادی به دست فراموشی سپرده شده بودند کار این دانشمندان، بحثهای علمی گستردهای را برانگیخته است.
من به عنوان یکی از کسانی که در احیای نگرش اخلاقی در علوم اجتماعی مشارکت داشتهاند، اعتقاد دارم که رشتههای ما با سؤالاتی از قبیل درست و غلط، ماهیت زندگی سعادتمندانه، وظایف نسبت به دیگران، تداوم یا عدم تداوم شرور و ماهیت ایمان، بسیار غنیتر خواهد شد و به این نکته نیز واقفم که چگونه و چرا برای اولین بار، میان روش علمی و روش اخلاقی در علوم اجتماعی، مرز کشیده شد.
با ملاحظه این که بسیاری از موضوعات مورد مطالعه دانشمندان علوم اجتماعی، درباره ماهیت جامعه و رفتار انسان، بسیار بحثانگیز و اختلافی است، چنین اعتراضاتی به احیای تفکر اخلاقی در علوم اجتماعی، برای من قابل درک است.
مدافعان علوم سیاسی هویتگرای افراطی (مانند آن دسته از مدافعان نظریه نژادی انتقادی که به نظر ایشان، مفاهیم به ظاهر بیطرف اجتماعی و حقوقی، فیالواقع راههایی هستند برای به تبعیت کشاندن اقلیتها) با مخالفان خود در باب آنچه آن را فرهنگ مسلط میخوانند، همچون دشمن برخورد میکنند و به دیدگاههای گروههای به حاشیه رانده شدهای که خود با آنان هم سنخی دارند، جایگاه ویژهای میدهند."