چکیده:
اگرچه همه مکاتب بشری و الهی تمام سعی و تلاششان به نوعی تأمین سعادت انسان و التیام دردها و رنجهای او میباشد اما در مقام
عمل گاهی به جنبههای دنیوی و بشری او اصالت بیشتری داده میشود ـ مانند تجربه امانیسم ـ و گاهی به جنبههای ملکوتی و غیرمادی
او البته به شکل افراطی ـ مانند مکاتب عرفانی کاذب.در عرفان اسلامی انسان موجودی ذومراتب و دارای ساحتهای وجودی مختلف است که هر یک از آنها دریچهای به وجود پررمز و
راز این معمای هستی است. در میان عارفان مسلمان چهره مولانا جلال الدین رومی در کشف رازهای درونی انسان و گشودن اسرار
وجودی او بسیار برجسته است. مولوی با بهره بردن از تعالیم عمیق دینی و تجربیات عارفان پیش از خود و آمیختن آنها با تجربیات
عرفانی خویش توانست انسانشناسی عرفانی بسیار متعالی و عمیقی را در آثار منثور و منظوم خویش به بشریت عرضه کند.مولوی با تفکیک خود حقیقی و خود مجازی انسان و شناخت آثار زیانبار غفلت انسان از ساحت الهی خویش، موانعی را که باعث این
غفلت و دوری انسان از گوهر حقیقی خود میشود، در مکتب عرفان عشقی خویش به بهترین وجهی به تصویر کشیده و همچون طبیبی
روحانی توانست با کشف علل واقعی درد و رنج انسان غذاهای حقیقی روح انسان را شناسایی و به بشریت عرضه کند.
خلاصه ماشینی:
"متصل چون شد دلت با آن عدن هین مگو مهر است از خالی شدن امر قل زین آمدش کای راستین کم نخواهد شد بگو دریاست این انصتوا یعنی که آبت را بلاغ هین تلف کم کن که لب خشکست باغ (مثنوی: 5:9ـ3197) شرط متصل شدن به این بینهایت را نیز چنین بیان میکند: چونکه با حق متصل گردید جان ذکر آن این است و ذکر این است آن خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد که در اوست هر کسی را هست در دل صد مراد این نباشد مذهب عشق و وداد یار آمد عشق را روز آفتاب آفتاب آن روی را همچون نقاب آنکه نشناسد نقاب از روی یار عابدالشمس است دست از وی بدار (مثنوی: 6:45ـ4139) البته برخی هم هرگز به وصال آن نمیرسند: نور یابد مستعد تیزگوش کو نباشد عاشق ظلمت چو موش سست چشمانی که شب جولان کنند کی طواف مشعل ایمان کنند (مثنوی: 5:6ـ25) یکی از اصول قابل توجه در جهان بینی عرفانی و در مراحل سیر و سلوک به سمت مبدأ جهان هستی، این است که اگرچه ما در طلب کردن و ایمان خواستار رسیدن به این بینهایت هستیم اما در واقع کشش و جاذبه اصلی و حقیقی از جانب همان محبوب و متعلق حقیقی است در غیر این صورت انسان هرگز به ساحل آن دریای عمیق هم نمیرسید: ای دهنده عقلها فریاد رس تا نخواهی تو نخواهد هیچکس هم طلب از توست هم آن نیکوئی ما کییم اول تویی آخر تویی هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تلاش (مثنوی: 6:40ـ1438) اصل دوم ایمان همواره باید نو شود و انسان دائما باید تجربه ایمانی خود را تازه کند."